منوچهری (قصاید و قطعات)/ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری
ظاهر
ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری | مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری | |||||
چونانکه من به شادی روزی هم گذارم | خواهم که تو به شادی روزی همیگذاری | |||||
گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره | زین بیش کرد باید مارات خواستاری | |||||
بنمای دوستداری، بفزای خواستاری | زیرا که خواستاری باشد ز دوستداری | |||||
تو خوارکار ترکی، من بردبار عاشق | خوش نیست خوارکاری، خوبست بردباری | |||||
گر با تو بردباری چندین نکردمی من | در خدمتم نکردی چندین تو خوارکاری | |||||
گر گرد خوارکاری گردی تو نیز با ما | آری تو خویشتن را نزدیک ما به خواری | |||||
من دل به تو سپردم، تا شغل من بسیجی | زان دل به تو سپردم تا حق من گزاری | |||||
گر زانکه جرم کردم، کاین دل به تو سپردم | خواهم که دل به رافت تو باز من سپاری | |||||
دل باز ده به خوشی ورنه ز درگه شه | فردات خیلتاشی ترک آورم تتاری | |||||
از درگه شهنشاه، مسعود با سعادت | زیبا به پادشاهی، دانا به شهریاری | |||||
شاهی بزرگواری، کو را به هیچ کاری | از کس نخواست باید، جز از خدای یاری | |||||
او را گزید لشکر، او را گزید رعیت | او را گزید دولت، او را گزید باری | |||||
از ننگ آنکه شاهان، باشند بر ستوران | بر پشت ژنده پیلان، این شه کند سواری | |||||
گر زانکه خسروان را مهدی بود بر استر | خنیاگران او را پیلست با عماری | |||||
اکلیلهای پیلانش از گوهرست و لل | صندوق پیلهایش از صندل قماری | |||||
ای شهریار عالم یک چند صید کردی | یک چند گاه باید اکنون که می گساری | |||||
جام رحیق خواهی، شعر مدیح خواهی | مال حلال جویی، شاخ کمال کاری | |||||
من بنده را ز رحمت کردی بزرگ، شاها | پاینده باد بختت، پاینده بختیاری | |||||
درخواستی تو شعرم، اینت بزرگ شاهی | اینت کریم طبعی، اینت بزرگواری | |||||
اضعاف حرفهایی کز شعر من شنیدی | نیکیت باد و نعمت، شادیت و شادخواری | |||||
شعری که تو شنیدی، آنست بحر نیکو | آنست وزن شیرین، آنست لفظ جاری | |||||
بد گفتن اندرآنکس، کومادح تو باشد | باشد ز زشتنامی، باشد ز بدعواری | |||||
ای میر! مصطفی را گفتند کافران بد | با آنهمه نبوت، وان فر کردگاری | |||||
چندان دروغ و بهتان، گفتند آن جهودان | بر عیسیبن مریم، بر مریم و حواری | |||||
من کیستم که برمن نتوان دروغ گفتن | نه قرص آفتابم، نه ماه ده چهاری | |||||
ای شاعر سبکدل با من چه اوفتادت | پنداشتم که زینت بیشست هوشیاری | |||||
تو آفرین خسرو گویی دروغ باشد | ویحک دلیر مردی کاین لفظ گفت یاری | |||||
با من همی چخی تو و آگه نه ای که خیره | دنبال ببر خایی، چنگال شیر خاری | |||||
چون روی من ببینی، با من کنی تلطف | مهمان بری به خانه، نقل و رحیقم آری | |||||
و آنجا که من نباشم، گویی مثالب من | نیکست کت نیاید زین کار شرمساری | |||||
یا باش دشمن من، یا دوست باش ویحک | نه دوستی نه دشمن، اینت سیاهکاری | |||||
آنکس که شاعرست او، او شاعران بداند | خود باز باز داند از مرغک شکاری | |||||
تزویرگر نیم من، تزویرگر تو باشی | زیرا که چون منی را تزویرگر شماری | |||||
این جایگاه نتوان تزویر شعر کردن | افسوس کرد نتوان بر شیر مرغزاری | |||||
هستند جز تو اینجا استاد شاعرانی | با لفظهای مایی، با طبعهای ناری | |||||
ایشان مرا تجارب کردند بیمحابا | دیدند سحر شعرم دیدند کامگاری | |||||
تو نیز تجربت کن تا دستبرد بینی | تا بردوم به شعرت چون باد صحاری | |||||
از بهر آنکه شعرم شه دید و خوشدل آمد | برخاست از تو غلغل، برخاست از تو زاری | |||||
من شعر بیش گویم، کان شاه را خوش آید | الفاظهای نیکو، ابیاتهای عاری | |||||
گر تو به هر مدیحی، چندین تپید خواهی | نهمار ناصبوری، نهمار بیقراری | |||||
تا من در این دیارم، مدح کسی نگفتم | جز آفرین و مدحت شه را به حقگزاری | |||||
جز درگه شهنشه بر درگهی نبودم | نه بر در حجازی، نه بر در بخاری | |||||
همچون تویی که خدمت کهتر کنی و مهتر | از بهر دوشیانی وز بهر یک دو آری | |||||
دانی که من مقیمم بر درگه شهنشه | تا بازگشت سلطان از لالهزار ساری | |||||
این دشتها بریدم، وین کوهها پیاده | دو پای پر جراحت، دو دیده گشته تاری | |||||
امید آنکه خواند، روزی ملک دو بیتم | بختم شود مساعد، روزم شود بهاری | |||||
اکنون که شاه شاهان بر بنده کرد رحمت | کوشی که رحمت شه از بنده بازداری | |||||
خشم آیدت که خسرو با من کند نکویی | ای ویحک آب دریا از من دریغ داری | |||||
ای کاشکی حسودم، چون تو هزار بودی | اکنون که دیده خسرو از من امیدواری | |||||
حاسد چو بیش باشد بهتر رود سعادت | چون باد بیش باشد، بهتر رود سماری | |||||
شاها به رغم حاسد، خواهم که من رهی را | چون شاعران دیگر بر خدمتی گماری | |||||
بر من ز فرت ارجو آن عز و ناز باشد | کز فر میر ماضی، بودهست بر غضاری | |||||
دایم بزی امیرا! با عز و با جلالت | فعل تو بختیاری، ملک تو اختیاری | |||||
زیر تو تخت زرین بر سرت چتر دیبا | زین سو صف غلامان، زان سو صف جواری |