منوچهری (قصاید و قطعات)/آمد نوروز ماه با گل سوری به هم
ظاهر
| آمد نوروز ماه با گل سوری به هم | بادهی سوری بگیر، بر گل سوری بچم | |||||
| زلف بنفشه ببوی، لعل خجسته ببوس | دست چغانه بگیر، پیش چمانه به خم | |||||
| از پسر نردباز داو گران بر به نرد | وز دو کف سادگان ساتگنی کش به دم | |||||
| ای صنم ماهروی! خیز به باغ اندر آی | زانکه شد از رنگ و بوی باغ بسان صنم | |||||
| شاخ برانگیخت در، خاک برانگیخت نقش | باد فرو بیخت مشک، ابر فرو ریخت نم | |||||
| مقرعه زن گشت رعد مقرعهی او درخش | غاشیه کش گشت باد، غاشیهی او دیم | |||||
| قمری در شد به حال، طوطی در شد به نطق | بلبل در شد به لحن، فاخته در شد به دم | |||||
| در جلوات آمدهست بر سر گل عندلیب | در حرکات آمدهست شاخک شاهسپرم | |||||
| باد علمدار شد، ابر علم شد سیاه | برق چنانچون ز زر یک دو طراز علم | |||||
| راغ به باغ اندرون، چون علم اندر علم | باغ به راغ اندرون، چون ارم اندر ارم | |||||
| بر دم طاووس ماه، بر سر هدهد کلاه | بر رخ دراج گل، بر لب طوطی بقم | |||||
| گردن هر قمریی معدن جیمی ز مشک | دیدهی هر کبککی مسکن میمی ز دم | |||||
| رنگ رخ لاله را ازند و عودست خال | شمع گل زرد را از می و مشکست شم | |||||
| ماهی در آبگیر دارد جزعین زره | آهو در مرغزار دارد سیمین شکم | |||||
| باد زره گر شدهست، آب مسلسل زره | ابر شده خیمه دوز ماغ مسلسل خیم | |||||
| صلصل خواند همی شعر لبید و زهیر | نارو راند همی مدح جریر و قثم | |||||
| بر دم هر طاووسی صد قمر و سی قمر | بر پر هر کککی نه رقم و ده رقم | |||||
| مرغان بر گل کنند جمله به نیکی دعا | بر تن و بر جان میر بارخدای عجم | |||||
| بار خدایی که او جز به رضای خدا | بر همه روی زمین میننهد یک قدم | |||||
| شاه جهان بوسعید ابن یمین دول | حافظ خلق خدا ناصر دین امم | |||||
| از بر اهل زمین، وز بر تخت پدر | هست چو شمس الضحی هست چو بدر الظلم | |||||
| روی ندارد گران از سپه و جز سپه | مال ندارد دریغ از حشم و جز حشم | |||||
| دولت او غالبست، بر عدو و جز عدو | طاعت او واجبست بر خدم و جز خدم | |||||
| عاقبت کار او در دو جهان خیر کرد | عاقبت کار او خیر بود لاجرم | |||||
| نیست به بد رهنمون، نیست به بد مضطرب | نیست به بد بردبار، نیست به بد متهم | |||||
| شرم خدا آفرین بر دل او غالبست | شرم نکو خصلتیست در ملک محتشم | |||||
| بد نسگالد به خلق، بد نبود هرگزش | وانکه بدی کرد هست عاقبتش بر ندم | |||||
| دیوست آنکس که هست عاصی در امر او | دیو در امر خدای عاصی باشد، نعم | |||||
| ایزد هفت آسمان کردهست اندر قران | لعنت اینند جای بر تن دیو دژم | |||||
| خسرو ما پیش دیو جم سلیمان شدهست | وان سر شمشیر او مهر سلیمان جم | |||||
| بالله نزدیک من حاجت سوگند نیست | کز همه دیوان ملک، دود برآرد به هم | |||||
| یا بکشدشان به پیل یا بکشدشان به تیر | یا بگذارد به تیغ، یا بگدازد به غم | |||||
| تیغ دو دستی زند بر عدوان خدای | همچو پیمبر زدهست بر در بیتالحرم | |||||
| نز پی ملکت زند شاه جهان تیغ کین | نز پی تخت و حشم، نز پی گنج و درم | |||||
| بلکه ز بهر خدای وز پی خلق خدای | وز پی ربح سپاه، وز پی سود خدم | |||||
| دانی کاین فتنه بود هم به گه بیور اسب | هم به گه بختنصر هم به گه بوالحکم | |||||
| هم گه بهرام گور هم گه نوشیروان | هم به گه اردشیر هم به گه رستهم | |||||
| آخر چیره نبود جز که خداوند حق | آخر بیگانه را دست نبد بر عجم | |||||
| آخر دیری نماند استم استمگران | زانکه جهانآفرین دوست ندارد ستم | |||||
| ایزد ما این جهان نز پی جور آفرید | نز پی ظلم و فساد، نز پی کین و نقم | |||||
| داد ببین تا کجاست، فضل ببین تا کراست | کیست عظیم الفعال، کیست کریم الشیم | |||||
| اوست خداوند ملک، اوست خداوند خلق | اوست محلی به حمد اوست مصفا ز ذم | |||||
| داد بر خسروست، فضل بر شهریار | جود بر شاه شرق، بخشش مال و نعم | |||||
| تا نکند کس شمار جنبش چرخ فلک | تا نکند کس پدید منبع جذر اصم | |||||
| شاد روان باد شاه شاد دل و شادکام | گنجش هر روز بیش، رنجش هر روز کم | |||||
| بر سر او تاج او نور فزوده به ملک | در کف او تیغ او خصم کشیده به دم | |||||
| دست سوی جام می، پای سوی تخت زر | چشم سوی روی خوب، گوش سوی زیر وبم | |||||