منوچهری (قصاید و قطعات)/آمدت نوروز و آمد جشن نوروزی فراز
ظاهر
آمدت نوروز و آمد جشن نوروزی فراز | کامگارا! کار گیتی تازه از سر گیر باز | |||||
لالهی خودروی شد چون روی بترویان بدیع | سنبل اندر پیش لاله چون سر زلف دراز | |||||
شاخ گل شطرنج سیمین و عقیقین گشته است | وقت شبگیران به نطع سبزه بر شطرنج باز | |||||
گلبنان در بوستان چون خسروان آراسته | مرغکان چون شاعران در پیش این یازان فراز | |||||
لالهی رازی شکفته پیش برگ یاسمن | چون دهان بسدین در گوش سیمین گفته راز | |||||
بوستان چون مسجد و شاخ بنفشه در رکوع | فاخته چون مؤذن و آواز او بانگ نماز | |||||
وان بنفشه چون عدوی خواجهی گیتی نگون | سر به زانو برنهاده رخ به نیل اندوده باز | |||||
خواجه احمد آن رئیس عادل پیروزگر | آن فریدون فر کیخسرو دل رستم براز | |||||
هر زمان ز افراط عدل او چنان گردد کزو | زعفران گر کاری، آزد بر دو دندان گراز | |||||
هست حرص او به مال و خواسته از بهر جود | حرص چون چونین بود محمود باشد حرص و آز | |||||
گاه صرافست و گه بزاز و هرگز کس ندید | رایگان زر صیرفی و رایگان دیبا بزاز | |||||
گر چنو زر صیرفی بودی و بزازی یکی | دیبه و دینار نه مقراض دیدی و نه گاز | |||||
وان قلم اندر بنانش گه معز و گه مذل | دشمنان زو بامذلت، دوستان با اعتزاز | |||||
برکشد تار طراز عنبرین از کام خویش | چون برآرد عنکبوت از کام خود تار طراز | |||||
قیمت یکتا طرازش از طراز افزون بود | در جهان هرگز شنیدستی طرازی زین طراز؟ | |||||
قامت کوتاه دارد، رفتن شیر دژم | گونهی بیمار دارد، قوت کوه طراز | |||||
در عیان عنبر فشاند، در نهان لل خورد | عنبرست او را بضاعت، للست او را جهاز | |||||
هر مدیحی کو بجز تو بر کنیت و برنام اوست | خود نه پیوندش به یکدیگر فراز آید نه ساز | |||||
هست با خط تو خط چینیان چون خط برآب | هست با شمشیر تو اقلام شیران خرگواز | |||||
تا همی دولت بماند، بر سر دولت بمان | تا همی ملکت بپاید بر سر ملکت بناز | |||||
گنج نه، گوهر فشان، صهبا کش و دستان شنو | بار ده، قصه ستان توقیع زن، تدبیرساز | |||||
روی بین و زلف ژول و خال خار و خط ببوی | کف گشای و دل فروز و جان ربای و سرفراز | |||||
جز به گرد گل مگرد و جز به راه مل مپوی | جز به نایی دم مزن، و نرد جز با می مباز |