منوچهری (قصاید و قطعات)/آفرین زان مرکب شبدیز فعل رخش خوی
ظاهر
| آفرین زان مرکب شبدیز فعل رخش خوی | اعوجی مادرش و آن مادرش را یحموم شوی | |||||
| گاه بر رفتن چو مرغ و گاه پیچیدن چو مار | گاه رهواری چو کبک و گاه برجستن چو گوی | |||||
| چون نهنگان اندرآب و چون پلنگان بر جبال | چون کلنگان در هوا و همچو طاووسان به کوی | |||||
| در شود بیزخم و زجر و در شود بیترس و بیم | همچو آذرشست، بتش همچو مرغابی، به جوی | |||||
| پی ز قوس و فش ز درع و رگ ز موی و تن ز کوه | سر ز نخل و دم ز حبل و برزسنگ و سم ز روی | |||||
| دیر خواب و زود خیز و تیز سیر و دور بین | خوش عنان و کش خرام و پاکزاد و نیکخوی | |||||
| سخت پای و ضخم ران و راست دست و گرد سم | تیزگوش و پهن پشت و نرم چرم و خرد موی | |||||
| ابر سیر و باد گرد و رعد بانگ و برق جه | کوه کوب و سهل بر و شخ نورد و راهجوی | |||||
| گور ساق و شیر زهره، یوز تاز و غرم تک | پیل گام و کرگ سینه، رنگ تاز و گرگ پوی | |||||
| تیزچشم، آهن جگر، فولاد دل، کیمخت لب | سیم دندان، چاه بینی، ناوه کام و لوح روی | |||||
| نیزه و تیغ و کمند و ناچخ و تیر وکمان | گردن و گوش و دم و سم و زهار و ساق اوی | |||||
| اینچنین اسبی مرا دادهست بی زین شهریار | اسب بیزین همچنان باشد که بیدسته سبوی | |||||