ملک الشعرا بهار (مسمط ها)/زال زمستان گریخت از دم بهمن
ظاهر
زال زمستان گریخت از دم بهمن | آمد اسفند مه به فر تهمتن | |||||
خور به فلک تاخت همچو رای پشوتن | آتش زردشت دی فسرد به گلشن | |||||
سبزه چو گشتاسب خیمه زد به گلستان | قائد نوروز چتر آینهگون زد | |||||
ماه سفندارمذ طلایه برون زد | ساری منقار و ساق پای به خون زد | |||||
هدهد بر فرق تاج بوقلمون زد | زاغ برون برد فرش تیره ز بستان | |||||
ماه دگر نوبهار جیش براند | از سپه دی سلاحها بستاند | |||||
گل را بر تخت خسروی بنشاند | بلبل دستانسرا نشید بخواند | |||||
همچو من اندر مدیح حجت یزدان | صدرا! عبدالمجید خادم باشی | |||||
کرده به تکذیب من جفنگ تراشی | گویی خود مرتشی نبوده و راشی | |||||
حیف است آنجا که دادخواه تو باشی | بر من مسکین نهند این همه بهتان | |||||
گر ره مدحش به پیش گیرم ننگ است | ور کنمش هجو، راه قافیه تنگ است | |||||
صرفنظر گر کنم ز بس که دبنگ است | گوید پای کمیت طبعم لنگ است | |||||
به که برم شکوه پیش شاه خراسان | گویم : « شاها! شده است باشی پر لاف | |||||
از ره عدوان به عیب بنده سخنباف | چاره کنش گر به بنده باشدت الطاف» | |||||
گویم و دارم یقین که از ره انصاف | شاه خراسان دهد جزای وی آسان | |||||
تا که تبرا بود به کار و تولا | تا که پس از «لا» رسد سرادق «الا» | |||||
خرم و سرسبز مان به همت مولا | بر تو مبارک کند خدای تعالی | |||||
شادی مولود شاه خطهی امکان |