ملک الشعرا بهار (مسمط ها)/ای نگار روحانی! خیز و پرده بالا زن
ظاهر
ای نگار روحانی! خیز و پرده بالا زن | در سرادق لاهوت کوس «لا» و «الا» زن | |||||
در ترانه معنی دم ز سر مولا زن | و آن گه از غدیر خم بادهی تولا زن | |||||
تا ز خود شوی بیرون، زین شراب روحانی | در خم غدیر امروز بادهای به جوش آمد | |||||
کز صفای او روشن جان بادهنوش آمد | وآن مبشر رحمت باز در خروش آمد | |||||
کن صنم که از عشاق برده عقل و هوش آمد | با هیولی توحید در لباس انسانی | |||||
حیدر احد منظر، احمد علی سیما | آن حبیب و صد معراج، آن کلیم و صد سینا | |||||
در جمال او ظاهر سر علم الاسما | بزم قرب را محرم، راز غیب را دانا | |||||
ملک قدس را سلطان، قصر صدق را بانی | خاتم وفا را لعل، لعل راستی را کان | |||||
قلزم صفا را فلک، فلک صدق را سکان | اوست قطبی از اقطاب، اوست رکنی از ارکان | |||||
ممکنی است بیایجاب، واجبی است بیامکان | ثانیی است بیاول، اولی است بیثانی | |||||
در غدیر خم یزدان گفت مر پیمبر را | کز پی کمال دین، شو پذیره حیدر را | |||||
پس پیمبر اندر دشت بر نهاد منبر را | برد بر سر منبر حیدر فلکفر را | |||||
شد جهان دل روشن ز آن دو شمس نورانی | گفت : « بشنوید ای قوم! قول حق تعالی را | |||||
هم به جان بیاویزید گوهر تولا را | پوزش آورید از جان، این ستوده مولا را | |||||
این وصی برحق را، این ولی والا را | با رضای او کوشید در رضای یزدانی» | |||||
کی رسد به مدح او وهم مرد دانشمند؟ | کی توان به وصف او دم زدن ز چون و چند؟ | |||||
به که عجز مدح آرم از پدر سوی فرزند | حجت صمد مظهر، آیت احد پیوند | |||||
شبل حیدر کرار، خسرو خراسانی | پور موسی جعفر، آیتالله اعظم | |||||
آن که هست از انفاسش زنده عیسی مریم | در تحقق ذاتش گشته خلقت عالم | |||||
آفتاب کز رفعت بر فلک زند پرچم | میکند به درگاهش صبح و شام دربانی | |||||
عقل و وهم کی سنجند اوج کبریایش را؟ | جان و دل چهسان گویند مدحت و ثنایش را؟ | |||||
گر رضای حق جویی، رو بجو رضایش را | هر که در دل افرازد رایت ولایش را | |||||
همچو خواجه بتواند دم زد از مسلمانی |