معایب الرجال/بخش دو
بسم الله الرّحمن الرّحیم
کردگاری را بندهایم و پروردگاری را پرستنده که گلهای خوشطلعت از گِل آورد و مُلهای پرجوش محبت اندر دل آنرا آرایش بوستان و از این یک آسایش دوستان بلبلان را کاشف اسرار باغ و قمریان را مقربان بوستان و راغ و جغد را ویرانهلانه و کبک را کوهسار کاشانه زیرنشین علمت کاینات؛ ما به تو قائم چه تو قائم بهذات. پس از ستایش یزدان پاک درود بر مسندنشین اریکهٔ لولاک و اولاد طیبین و امجاد طاهرین او صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین باد که هادی راه هدایت و ناجی رسم ضلالتاند.
اما بعد روزی در منزل یکی از دوستان محفلی از نِسوان گرد آمده و انجمنی از ایشان گرم گردیده این کمینه در آن میانه بلبل بوستان و عندلیب هزاردستان گردیده از هر حکایتی صحبتی و از هر روایتی نصیحتی مینمودم تا به مقامی که دیگران را کار به غیبت کشیده و مرا زبان به منع و شناعت. گفتم پیغمبر فرموده الغیبت اشدّ من الزّنا. یکی از همجنسان من که دل پردردی و رنگ روی زردی داشت از دست شوی نامرد خویش آهی سرد برکشید و گفت ای خواهر خبر از دلهای داغدار و جگرهای پرشرار ما نداری که این صحبت را غیبت میشماری و این حکایت را غیبت میپنداری.
آگاه کسی ز کار ما نیست // کاو را نظری به یار ما نیست
در جواب چنین گفتم که اگر از کار شما آگاه نیستم ولی از کار خود آگاهم. هرچه بنالید حق دارید. چون این بگفتم به همدیگر آمیختند و همه در دامنم آویختند که راست بگو به تو چه میگذرد و گفتم این خبر را دفترها باید و این حکایت را کتابهای روایت شاید. به زبان راست نیاید صفت مشتاقی. گفتند معاذالله دست از دامنت رها نکنیم تا حکایت و سرگذشت خود را تماماً باز مگوئی. چون چنین دیدم چاره ندیدم آنچه بر سرم آمده بود عرضه نمودم. گفتم یار عزیزم مار شد و خانهام چون غار و روزگارم شب تار. بر حیرتشان افزود و غیرتشان رخ نمود زیرا که هرگز از شوی خود شکایتی نکرده بودم و همه اوقات برخلاف اخوات تعریف و توصیف صفات پسندیدهٔ او نموده بودم و اظهار رضامندی و خورسندی داشتم. اگر گاهی یکی اظهار دلتنگی از شوی خود مینمود من او را ملامت مینمودم و دلالت میکردم که این راه ضلالت است زیرا که تقصیر از ماهاست نه از مردها؛ ما ناقصالعقل و الایمان میباشیم و ایشان کاملان جهانند.
از آنجاییکه تا انسان چیزی را عیان نبیند و تجربه ننماید و سرد و گرم روزگار نچشد و سستی و سختی این غدار مکار نکشد خردمند نگردد و پند نپذیرد، این کمینه چون بیتجربه و ساده بودم اقدام به بعضی امور استعلام نمینمودم. باری شرح این هجران و این خون جگر // این زمان بگذار تا وقت دگر. تفصیل این حکایت و سرگذشت خود را در ختم دفتر نه مختصر بلکه بهتفصیل هر چه تمامتر مشروح و مفصل خواهران دلبریان دیده گریان خواهد رسید.
آتش اندر پنبه کی پنهان شود // هرچه افزون پوشیاش افزون شود
غمی در دل نهفته دارم و دلی از غم آشفته پس یکی از خواهران بیان فرمود لموالفه داستانی تازه بشنو از کلکهای فلک // قصه پرغصه بسیار تلخ بینمک و آن این است که کتابی از نامردی که نادرهٔ دوران و عجوبهٔ جهان است که اسم بدرسم او را تأدیبالنسوان نهاده بنده دیدهام و حال در اینجا حاضر است شما نیز در او ناظر شوید. چون آن اوراق را ملاحظه نمودم دیدم گوینده او به اعتقاد خود تربیت شده و میخواهد مربی زنان گردد. مهملاتی چند بر هم بافته که هیچیک را از مأخذی نیافته با سلیقهٔ کج طریقهٔ لج پیشه گرفته نیش زبان به ریشه کندن نسوان دراز کرده بداندیشه نموده و او را مفصل به ده فصل فرموده که هر فصلی ایرادی غیرواقع بسیار بیمزه و خنک پرنیشتر از خارخسک بر نسوان وارد آورده. او را نپسندیده به دور انداختم و در خاطر نرد مخاطره میباختم و طرحی در واهمه میساختم هر چند تا به حال خیال نداشتم لیکن اکنون همت برگماشتم که سخنانی موزون به پارسی زبان از خوبی و نرمی چون آب روان در برابر کتاب زشت این بدسرشت آرم تا مردان بدانند که هنوز در میان زنان کسانی چند با رتبت بلند نکونام ارجمند میباشند که قوهٔ ناطقه مدد از ایشان برد.
چه خوش فرموده شیخ سعدی علیه الرحمه: زبان در دهان ای خردمند چیست // کلید در گنج صاحب هنر // چه در بسته باشد چه داند کسی // که گوهرفروش است یا پیلهور
هرچند مرتبهٔ مردان به مقتضای ادّله و برهان و آیات قرآن از زنان برتری و بالاتری دارند قال الله تبارک و تعالی الرجال قوامون علی النساء الی آخر آیه ولی نه هر مردی از هر زنی فزونتر است و نه هر زنی از هر مردی فروتر. مریم و زهرا آسیه و خدیجه کبری از زنانند، فرعون و هامان شمر و نسان از مردان. بیت: نه هر که طرف کُله کج نهاد و تند نشست // کلاهداری و آئین سروری داند
شعر: راست رو را پیر ره کن گرچه زن باشد // که خضر در سیاهی چون شود گم مادیانش رهبر است
تمام امورات دنیای وفی بالنسبه اضافی و نسبی میباشد زنان را همین بس بود یک هنر که مردان اگر سر به اوج آسمان کشند زائیدهٔ زنانند و پسافتادهٔ ایشان.
بیت: ای تن خاکی اگر شریفی اگر دون // زادهٔ گردونی و نبیرهٔ گردون
باری چنانچه عرضه شد گویندهٔ آن کتاب گویا سلیقهٔ خود را میزان قرار داده دیگر نداند که سُلق شُلق پیش از عدد نفوس راهها و طرق هر یکی را طبیعت مضاد با دیگری و هر مردی را مخالف با طینت دیگری هر شخصی از برای خود ز می و زنده کافی خود خواهد که دیگران نتوانند چنانچه در طی مقالات و ذکر آن ایرادات و رد هر یک بهوجه اکمل معروض خدمت خواهد گردید چون در آن محفل و انجمن خواهران من این کلمات از کمینه شنیده بسیار پسندیده در دامنم چنگزنان خواهشمند این ارژنگ زمان گردیدند در ترسیل و تسجیل آن ابرام و اصرار از حد تکرار گذشت. لابد و ناچار شروع به ردّ ایرادات و تأدیبات کتاب تأدیب النسوان نموده و هر یک را جوابی کافی و شافی داده که دلهاشان ربوده و جانهاشان از رنج آسوده گردیده و نام این مطالب الآمال را معایب الرجال نهاده رجاء از اینکه رجال پیرامون این اعمال و اقوال نکردند بمنه و کرمه. اقلاً یکی از سخنان مصنّف آن است که دختران میگویند ما زن ارباب عمایم و خورندهگان مظالم و پوشندهگان لباس دراز و گوش ندهندگان به آواز ساز صاحبان ریش دراز و پیران احوالپریش و بدخویان درویش نمیشویم و این سخنان را عیب بر آن بینوایان گرفته و کنایهها و سرزنشها گفته که تمام آنها به لاکلام بدتر و برتر از سقط و دشنام است حال دمی از روی انصاف بنگرید که حق با دختران است یا نه زیرا که زندگانی و عیش از برای ابکار جوان با این کرده از مردان خصوصاً پیران ایشان به چه نحو و به چه سان صورت گیرد بهخصوص که دختران به حسب و نسب جنسیت به ایشان نداشته باشد یا فرزندان ارباب سیف و قلم یا فرزندان خاندان شرف و کرم یا بنات کسبه و تجّار محترم باشند که هیچیک را سنخیت به ایشان نباشد مگر به جنسیّت و سنخیت را در عالم اعظم شرط اختلاط و ازدواج است: کبوتر با کبوتر باز با باز // کند همجنس با همجنس پرواز
در این زمان که مردم ایران را صفات رذیله پستتر از بهیمه نموده آن صفات اکثر در این قسم مردان موجود است و خصایل حمیدهشان مفقود. پس این مطلب کمال سلیقه و شعور دختر است نه عیب و نقص ایشان مگر دخترانی باشند فرزندان همان کرده از مردان که با هم از یک جنس و از یک سنخ باشند در آن حال از آن دختران قطعاً این سخنان ابراز و اظهار نخواهد شد بلکه برعکس طالب غیرجنس خود نیستند. چنانچه به کرّات و مرّات مشاهده و عیان شده و به تجربه و امتحان رسیده محتاج به دلیل و برهان نیست زیرا که جنسیّت امریست فطری و اُنس به هر چیزی به مرور دهور شئی است طبیعی بر عاقل کامل پوشیده نیست.
تم المقدمه
فصل اول مصنف گفته اگر مردی دست زن خود را بگیرد و بخواهد در آتش اندازد آن ضعیفه باید مطیعه باشد ساکت و خامش باشد ابا و امتناع ننماید. بهبه مولانا تو با این فهم و ذکا اگر کتابی نمینوشتی چه میشد؟ چه بسیار مردان مکار قدارتبه روزگار که پیشهٔ بدکیشهٔ خود را این قرار دادهاند که میگردند زن با مال و جهاز پیدا کنند دبه برند پس از آن بهر مکر و حیله و ظلم و ستم به انواع و اقسام خوشی و ناخوشی مال ایشان را بستانند به اصراف تبذیر مانند مال دزدی دیوانهوار سفیهانه خرجهای بیمصرف و هرزهگیهای بیمعنی مانند کیمیاگری و قماربازی جندهبازی و بچهبازی یا مهمانی تماماً را تمام کنند بعد از آن به فقر و فلاکت و تکدی و نکبت افتند و آن ضعیفهٔ بیچاره را با چند طفل یا بیطفل طلاق دهند و پی دیگری بلند شوند. این قسم مردان بیایمان درین زمان چندین هزارانند. تمام محکمههای شرعیه و عرفیه شهریه و بلادیه و قراء و دهات مبتلا به طی این گفتگوها در سالان دراز بوده و هستند. تازه بیچاره تو ناشی عامی پیدا شده زنان را ناصح گردیده دور نیست که یکی از آن شیاطین تو باشی که به این مکر و حیل این کتاب را به طبع رسانیده و خود را ناصح ایشان وانموده که این بیچارهها را به چاه اندازی. عجیبتر اینکه این نادان خود را تربیتشده به اصطلاح متفرنگین و مستفرنگین سیولیزه میداند و خود را مقلد معلمین اُروپ میانگارد معلوم شد که نیم ولیزه هم نیست. تمام اهل فرنگ این شعر را مانند کتاب مانی و نقش ارژنگ دانسته نقش کارها و کردارهای خود مینمایند. عربیّه: انّ النساء ریاحین خلقن لکم و کلکم تشتهی شم الریاحین
تمام نسوان را مانند دسته گل دانسته در برابر ایشان کمر خدمت بر میان بسته کمال اتحاد و اتفاق بدون شائبه و خلاف و نفاق با یکدیگر دارند بلکه اکرام و احترام از زنان بیش از مردان نمایند. مصنف برخلاف اهل اُروپ وحشتخو و زشتجو و درشتگو تماماً در تحقیر زنان میکوشد تمام محاسن ایشان را به معایب موهومه و مجعوله خود میپوشد. اف لکم و لما یصنعون.
فصل دویم در حفظ زبان گفته که زخم زبان بدتر از زخم سنانست. حق است این سخن حق نشاید نهفت. چه خوش گفته: جراحات السنان لها التیام و لا یلتام ما جرح اللسان.
شعر: آنچه زخم زبان کند با مرد // هیچ شمشیر جانستان نکند
اما از روی انصاف در هیچ عهد و زمانی و در هیچ زمین و مکانی به کسی مثلاً شده است بگوید قربانت بگردم او در جواب بگوید زهرمار تا مرد صد بار زخم زبان به زن نزند و زن را مُلجاء نکند زن یکمرتبه جواب زشت ندهد. جواب هر جفنگی یک جفنگ است کلوخانداز را پاداش سنگ است ولی تا به حال دیده و شنیده نشده که کسی در جواب بد خوب و در جواب زشت مرغوب گفته و نوشته باشد خصوصاً زنی که در خانه نشسته و در به روی خود بسته ممنوع از تمام مراودات و تحصیل محاسنات و ادب و تربیت و معاشر و مباشر ناقصات و ناقصان مانند اطفال و صبیان و دختران و نسوان و گرفتار روزگار و صدمات و زحمات خانهداری و بچهگذاری و نگاهداری این همه امورات متواری با وجود اینها همه تا چندین بار زخم زبان به تکرار نبیند به جواب شتاب ننماید و این خود بر شخص عاقل کامل منصف عادل پوشیده و پنهان نیست هر چند مصنف کتمان نموده.
فصل سیم در گله کردن زن از مرد گفته و این را عیب بزرگ شمرده که باید هرگز هیچ زنی از مرد خود گله ننماید. دیگر نداند که گله از روی محبت و مودت برمیخیزد و هیچکس از بیگانه و مدعی و دشمن گله ننماید. اگر با دیگرانش بود میلی // چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟ اگر مرد از روز اول به همان وضع که در اوان عروسی و زمان دامادی به طور مهربانی رفتار و کردار نمایند و گفتار و اطوارشان را تبدیل و تغییر ندهند به همان و طیره تربیتشده خوی خوش گرفته بوی ناخوش هرگز به مشامشان نرسیده زیرا که زن لابد و ناچار است از همه جهت اسیر دست مرد میباشد غیر از مرد خود کسی را نمیداند و نمیبیند و نمیشناسد جز آستان توام در جهان پناهی نیست سر مرا بخر این در حواله کاهی نیست.
فصل چهارم در قهر کردن زنان گوید و این را عیب دانسته و حال آنکه اگر مابین زن یا شوهر مانند پدر و فرزند مناسبت باشد نه عداوت بلکه مودت تمام باشد ناز کردن و قهر نمودن بهترین ناز معشوقان است و شیرینترین عشوه محبوبان خوشترین شیوه مطلوبان است که مرد را آناً فاناً آزمایش در پایه و اندازه محبت مینماید مصنف تمام زنان را کنیز و خدمتکار فرض نموده و تمام مردان را سلطان و خداوندگار اگر صحبت مراجعتی گاهی روی دهد از قبیل تخلیه بدن باید باشد اینکه عیش و زندگانی نخواهد بود. نه محبت نه مروت نه فتوت داری // من ندانم که تو بدخو چه طبیعت داری
نه چنین است و نه تمام طبایع بر این پس بهتر آن است که مصنف چون شعوری ندارند دیگر مربی نسوان نشود نعوذ باالله و نستجیرالله.
فصل پنجم در راه رفتن زنان گفته که زن باید قدمها را آهسته بردارد و سخن را نرم و ضعیف بگوید مثل کسی که تازه از ناخوشی برخاسته باشد. بلی این زن از برای مردی خوب است که امیرکبیر باشد یا خونخوار و شریر مردمآزار نکتهگیر و کارخانهها همه مردانه و بیرون خانه و زن هم عقیم نه کار خانه و نه اولاد نه امجاد نه شغل شبانه و روزانه قطعاً مواظبت مرد نماید و مرد هم یا اهل عیش نباشد یا اگر هم باشد در بیرون خانه عیش نماید والّا زن بیچارهٔ مردم رعیت با این همه کارهای بسیار مشکل و دشوار باید طرف میل مرد هم باشد چگونه میتواند این قسم رفتار و مواظبت کند چون عبد ذلیل در خدمت ربّ جلیل خداوند منّان این قسم تکلیف ما لا یطاق به بندگان نفرموده که این مربی جدید به نسوان میفرماید. گویا این مرد تمام عال مرا مثل خود فرض نموده و به اندازه وضع خیالات خود تربیت زندگانی و دستورالعمل به اهل عالم میدهد. شکر الله مساعیکم مردم مختلفند و رایها و طبایع متخالفند در سلیقه و صنایع متضادند در خلقت و فطرت. همه را به یک چوب نمیتوان راند. قانون شرع مگر پیچیده وزاکون تمدّن برچیده انسانیت تمام ترتیب بالمرّه در انعدام که چه یک نفر پیدا شده به خیالات موهومه که مخالف تمام قوانین ملل و دول است مهملاتی بر هم بافته و هیچ یک را از مأخذی نیافته اسمش را تأدیب النسوان نهاده و بنای تربیت گذارده: ذات نایافته از هستیبخش // کی تواند که شود هستیبخش
اگر بنای ایرادگیری از زنان باشد تمام هنرها عیب گردد: اگر ناطقی طبل پُر یاوهئی // وگر ساکنی نقش گرمابهئی // اگر چون ملک بر پری ز آسمان // به دامن درآویزدت بدگمان
ولی اگر مقام انصاف و مروت الفت و محبت باشد یک هنرش بینی و هفتاد عیب دوست نبیند به جز آن یک هنر. بیچاره زنان که از هر طرف بدیشان میتازند شعرا هجا مینمایند عقلا و اُدبا نیش زبان میزنند و اسمش را نصیحت میگذارند و راه فضیحت میسپارند در همچه زمانی و چنین اوانی که بر هر عاقل واضح است کتاب تأدیب النسوان هم پیدا میشود و قوز بالای قوز و درد بالای درد میگردد. با وجود این میگویند هزار زن به فدای یک مرد اگر انصاف است بگویند اللهم اتمم یوم الحرج و تجلی فی الفرج.
فصل ششم در غذا خوردن زنان است. چنین گفته که باید زن در سرخوان و بر زبر سفرهٔ نان دو زانو نشیند و سه انگشتی غذا بخورد و حرف نزند و صدا نکند و جواب کسی را نگوید یعنی لالبازی درآورد از روی مروت و انصاف بنگرید زنانی که با چندین طفل کوچک و بزرگ بر سرخوان و سفره نان این قسم رفتار عیان نمایند دیگر اطفال بر سر آن سفره ظرفی باقی میگذارند یا فرصت به کسی در غذا خوردن میدهند اگر زن ساکت باشد آن بچگان کاسه خورش را در افشره ریزند و یا افشره را بر سر پلو نثار کنند زن هیچ نگوید یا برود پیش سر را بگذارد در گوش بچه بگوید بابایت به قربانت آرام بنشین و حرف مزن اطفال زندگانی را بر او و مرد او حرام و طعام را تمام میکنند باید زن و مرد با بعضی اطفال خرد گرسنه بمانند و ظروف شکسته بلی اگر یک مرد با یک زن به رسم فرنگ بروند در مهمانخانه شاید بتوانند به دستورالعمل او رفتار نمایند اما فرنگ از قرار جغرافیای تاریخی و سیاحت نامههای امم مختلفه تمام زنهای نچسب تربیت شده عالم به چندین علم در سر میز با مردان اجنبی مینشینند و وقت رقص دست مردان اجنبی را گرفته میرقصند اما آداب دین اسلام دیگر است زنهای ایران تمام گرفتار خانهداری و خدمتگزاری میباشند علیالخصوص زنهای رعیت. مصنف سلیقه شخصی خود را دستورالعمل داده چنانچه گفته زن باید از شوهر دور بنشیند. این هم همان فرض خدمتکاریست که پیش خود خیال کرده و سابقاً کمینه عرض نموده والا الفت و محبت عاشقی و معشوقی با این رسم و این قسم اختلاف کلیّه دارد که به هیچ قسم تصور نمیتوان نمود. خداوند هوش کرامت فرماید.
فصل هفتم در پاکیزگی و آرایش و زینت و نظافت و خوشبوئی و خوشخوئی و خوشروئی زنان گفته تمام مطابق سلیقه و رای خواص و عوام است اما به شرط آنکه اسباب هم از همه جهت فراهم بوده باشد. فقر و فلاکت که اسباب کثافت است مفقود باشد غنا و ثروت که موجب انواع طهارت و نظافتست موجود و مرد هم خوشخو و زندوست نه امردباز بهانهجو و خشنپوست که آنچه زن را در کمال دقت و معشوقیت بنماید و بجا بیاورد مرد بدخوی بهانهجو به زبان حال گوید: ملک الموتم از لقای توبه // عقربم گو بزن تو دست منه
بسیار دیده و شنیده شده که زنان وجیهه معقوله دارند بدیشان میلی ندارند و فکر هرزگی خود هستند چنانچه یکی از اقوام که در انجام کتاب ممد و معین بود این حکایت را به مناسبت خواهش نموده و خود نوشته است ربطی به این کمینه ندارد. حکایت کردهاند که مردی زنی بسیار وجیهه داشت که به او هیچ میلی نداشت. هر روز بر آن بینوا ایرادی و بهانه میگرفت و از اندرونی خانه به بیرونی قهرکنان و جامه خواب کشان میرفت. شبی به ملازمی در نیمهشب امر فرمود که برو از هر جائیکه هست امردی حاضر نما. بیچاره نوکر در پی امرد آواره و دربهدر شد. هرچه تفحص نمود نیافت. به خانه یکی از فواحش که برادری زیبا و قدی چون سرو رعنا داشت فرود آمد جستجوی نمود. خواهرش گفت برادرم به سفر رفته خودم حاضرم. نوکر بیچاره گفت آقای من امردبازست تو را نخواهد. زن گفت لباس امردان پوشم و خود را مانند ایشان آرایش و نمایش دهم شاید نفهمد و میل نماید به تو جایزه و انعام دهد. نوکر از بیچارگی و طمع راضی شد. زن خود را مانند پسران ساخته روانه گردیدند. تا به خانه رسیده آقا صدای در شنیده سراسیمه و پابرهنه دوید آن زن امردنما را چون جان شیرین در بر گرفته به گمان اینکه او غلمانی از بهشت برین است. از شور و شوق و گرمی وجد و ذوق رخت ناکنده بر روی تخت دمرش انداخت. چون زن عادی نبود راه کوه تنگ مینمود. آقا حکم به تر کردن فرمود زن به جهت اشتباه کاری تر کردن را بهانه خوبی دید دست از اسافل نمیکشید. آقا چنان فشرد که نوکر پس در از حسرت بمرد. در حین زد و خورد و آورد و برد دست آقا فراز دست زن امردنما رسید به پس بردن دست او و مشت فشردن او آغاز نمود و جستجوی آلت رجولیت میفرمود با دقت و زحمت معلوم کرد که مرد نیست و زن است و محل فشردن از پیش است نه از پس. تغیّری بهشدت نمود که ذکر پکر شد و بیتالمال بیحال و از کیر بالمره گیر برفت. فریاد برآورد که از نوکر مزور این تدبیر چیست و اینکه آوردهئی کیست نوکر متحیر و مضطرب گشته از روی اضطرار به گفتار آمد عرض کرد که مقصود از هر دو به عمل میاید خود را رنجه مدار و این همه تغیر و تشدد به کار نیار. فرمود اینکه زنست عرض کرد انچه امرد دارد این نیز دارد چه فرق میکند. امّا فرمود امرد ذکر دارد اینکه ندارد نوکر عرض کرد که در همچه وقتی ذکر را چه خواهی گفت میخواهم وقتی که به دُبرش مینهم با ذکرش بازی کنم. نوکر عرض کرد ذکر ذکر است و دُبر دُبر. به دبر او نه و با ذکر این نوکر بازی فرما. آقا بیاختیار چندان خندان شد که دیگر طاقت اقامت نماند از روی تخت به زیر یک درخت افتاد ارمیخ تخت ذکرش برید و از شاخ درخت کونش درید صیحهای زد و بیهوش افتاد. فاحشه با نوکر بیچاره ترسان و لرزان مصلحت در فرار دیدند آنچه از وزن سبک و از قیمت سنگین در آن خانه بود برداشته به در رفتند. خانهشاگردی از اندرون بیرون آمد آقا را به این حالت دید فریادکنان دوید و خانم را خبر کرده خانم مضطربانه دوید تا بر سر شوهر رسید جامه درید و فریاد کشید اشک بارید همسایهها جمع شدند طبیب و جراح آوردند تا آقا را به هوش آوردند. بیچاره آقا از گه خوردن خود پشیمان با این صدمات و زحمات چنان رسوا گردید که دیگر جای و روی در وطن ماندن را ندید لابداً سفر دور و درازی اختیار کرد. این است عاقبت حالات اکثر امردبازان و فاحشهبازان و قماربازان و کیمیاگران و رفتارشان با زنان و رفتار زنانشان با ایشان. فاعتبرو یا الوالابصار.
فصل هشتم در لباس پوشیدن زنان گفته اگر زنها شلوار گشاد و بلند و عرقچین گلچهدار خوشآیند به پا کنند و به سر نهند خیلی خوبست. باز طریقهٔ عناد و لجاج پیشنهاد خود نموده و سلیقه کج خویش را میزان قرار داده گویا این ابیات زشت از برای زن این مرد بیسلیقه گفته شده:
عرقچین سرت ترمهٔ رارا // زیر جامه چین چینت بلند بالا// تو همسر منی مثل عنی بیسر و بیپا // اگر کسی نخواد من میخوامت بفرما بالا
حاصل اینکه هر زنی باید به طریقه و سلیقه مرد خود رفتار نماید و کردار خود را از قرار میل شوهر بنماید. بسیار از زنان که به فرمودهٔ مرد عمل نمایند از لباس و اساس باز طرف میل مرد نکردند به جهت خوی بد آن ناسپاس خدانشناس و بسیار از زنان انواع لباسهای قیمتی ظریف و لطیف از مال خود برای خود و شوهر خود میخرند و میدوزند میپوشند و میپوشانند با وجود این هیچ در نظر مرد بدبخت نمیآید و آن زن بیچاره همیشه تباه کردار و سیاه روزگار در انظار ایشان خوار و زار است. پس هیچ چیز شرط هیچ چیز نیست بخصوص در این زمان که هیچ نظم و نظامی در کار نیست و کارها همه به بخت و اتفاق است پس تکالیف غیرمعلوم و تألیف معدوم. نفاق و شقاق موجود و الفت و اتفاق مفقود.
فصل نهم در آداب خاب گفته الحق درست و راست بدون کم و کاست گفته باز به شرط غنا و عدم فقر و فراهم بودن اسباب زندگانی از همه جهات نه مثل ما مردم ایران فقیر و محتاج به نحوی که سی سال یک مرد و زن در زیر یک لحاف کرباس از سر شب تا به صبح از دو طرف بو کنند روایح کثیفه و عفینه با اصوات زیر و بم عجیب و غریب در زمستان و تابستان. تمام معایب از فقر و جهل است و بس و الّا هر ذیشعوری بد از خوب فرق کند و مرغوب از غیرمرغوب تمیز دهد محتاج به این همه رودهدرازی نیست.
آنکه شیران را کند رو به مزاج // احتیاج است احتیاج است احتیاج
دیگر در سایر آداب و حرکات و تغمزات در جامه خواب که زن از برای شوهر باید بیاورد و بکند شرحی مخصوص و تفصیلی مفصل که تمام از روی سلیقه شخصیّه خود مصنف میباشد بدون دلیل و حال آنکه اکثر و اغلب مردم برخلاف سلیقه او قسم دیگر حرکات و تغمزات میپسندند و به نحو دیگر از زنان طالبان و مایلانند که بر شخص منصف باشعور اظهر من الشمس و ابین من الامس است. اینکه شرط تأدیب و تربیت نیست چون انواع و اقسام از خواص و عوام زن و مرد خوب دید هر دو میباشند صفات حمیده و رذیله از همه به همه قسم مشاهده میشود اگر باید تربیت بشوند باید همه بشوند. تربیت هم موقوف به تمام قوانین تمدّن و تدیّن ملیّته و دولتیّه شرعیّه و عرفیّه کشوریه و لشکریّه میباشد به این دو کلمهها مردم به هیچ وجه من الوجوه تربیت نمیشوند.
جناب مصنف کتاب تأدیب النسوان که این همه زحمت کشیدهاند رنج بیهوده بردهاند فصل دهم در آداب صبح از خواب برخاستن زنان گفته که باید زن صبح از خواب برخاست فوراً از اتاق برود بیرون و مرد را بگذارد به کنیزان و خدمتکاران. معلوم است که این نصیحت را برای چه کرده است برای اینکه خانم که رفت آقا انگشتی به کنیزان و خدمتکاران برساند و این را برای خود عیشی قرار دهد حال از روی انصاف و مروت بنگرید بعد از آنکه آقا با خدمه این قسم رفتار نماید آن خانم بیچاره دیگر چگونه میتواند با آن جماعت وحشی بیشعور ریاست و تحکم و خانهداری نماید رسوم خانهداری برچیده و اوراق زندگی پیچیده یوم خراب البلاد و عذاب العباد هویدا و دیده خواهد گردید اگر خانم بگوید خدمه فرمان نمیبرد و یا اسباب دزدیده آقا گوید از غرض است این همه عیب از یک شوخی با خدمه پیدا خواهد شد. اینها که عرض شد کار مردان خوبست افسانه مردان بد زیاد و بیحساب است نعوذ بالله من غضب الله همچه معلوم میشود که زنان بد این زمان بهتر از مردان بد این زمان هستند زیرا که ایشان محجوب و ممنوع از مراوده و مخالطه میباشند کمتر صفات رذیله و قساوت قلب دارند چون ضعیفالحس و الجسم و ضعیف العقلند چندان شرارت از ایشان بروز نمینماید اگر هم بروز نماید تقصیر از مردان ایشانست به دلیل اینکه مردان تربیتکنندهٔ زنانند و زنان اسیر دست ایشان. از آنجاست که این همه معایب پیدا شده. خداوند صاحب ایشان را برساند. اللهم عجل فی فرج مولانا و صاحبنا صاحب العصر و الزمان و خلیفته الرحمن و مروج القران.