پرش به محتوا

مردی ز ما در باستان

از ویکی‌نبشته
برگرفته از بخش شعرهای وب‌گاه آذرگشنسب. متن شعر از این نشانی گرفته شده است.
  آمد بهار ای نازنین، گیتی به کام خویش بین بر گیر شادان ساتکین، بشنو سرودی دلنشین  
  در فروردین جامی ز می، یاد آورد از فر کی وز زرتهشت نیک پی، پیغمبر ایرانزمین  
  مردی ز ما در باستان، بر خاست از آذربایجان از دوده اسپنتمان، وز خاندان آبتین  
  گفتا که من پیغمبرم، زرتشت والا گوهرم فرخنده پیک داورم، وخشور دین راستین  
  دستور مینو بارگاه، آرم سوی گشتاسپ شاه باشد مرا یار و پناه، آن مرد با تخت و نگین  
  رخشنده پندار آمدم، زیبنده گفتار آمدم فرخنده کردار آمدم، آری بود پیک این چنین  
  دادار من مزدا بود، یکتا و بی همتا بود در روشنی پیدا بود، نه در دیو تارکی گزین  
  بپذیر دین ار بخردی، این دین پاک ایزدی تا چیره گردی بر بدی، با رستگاری همنشین  
  پندار نیکو گفتن، گفتار نیک آموختن کردار به اندوختن، این است فرمان مهین  
  زین خاندان تا گر سمان، وز مردمان تا ایزدان جز راستی راهی مدان، آن راه فردوس برین