محتشم کاشانی (قصاید)/یارب از عزالهی قرنها دارد نگاه
ظاهر
یارب از عزالهی قرنها دارد نگاه | جای شاهان جهان سلطان محمد پادشاه | |||||
صاحب عادل دل دین پرور دارا سپه | مالک دریا کف فرمان ده عالم پناه | |||||
حامی شرع معلی ملجاء دین نبی | مالک دهر و همیون رتبت و دیهیم گاه | |||||
از جناب او نپیچد هرکه سر چون مهر و مه | جزم ساید بر سپهر از سجدهی آن در کلاه | |||||
تا بود اسم ملوک از بهر حکم او مدام | دور دهر آماده گرداند اساس ملک و جاه | |||||
وان ملوک از عدل تا کوس جهانبانی زنند | از صدای عدل او کم باد بانگ دادخواه | |||||
زبدهی حکم ملوکست آن چه دارای حکم | میکند در بارگاه شاهی از حکم اله | |||||
از صفای مهر او با ماه انجم هر نفس | دم زده آئینهی ما از کمال اشتباه | |||||
صید بردارنده این صید گه از تاب او | کی کند با باز صید انداز از تیهو نگاه | |||||
در دل دجال افکند انقلاب از مهر او | مهدی اقبال از همت برون کاید ز چاه | |||||
جزم میدانم کزین پس مینهد از چار رکن | از طلب این سرفرازان بر جناب او جباه | |||||
چند روزی تا که از حکم سپهر بیدرنگ | کاندران اهل جهان را سوی مه گم بوده راه | |||||
باشد احوال نجوم اما همایون سایهاش | گر نبودی حال عالم زین بدی بودی تباه | |||||
داده بود از جای او گردون به دیگر داوری | حال مانده سر به زیر از انفعال آن گناه | |||||
آمد اینک مطلعی از پی که روئی تازه دید | از صفایش دل هویدا همچو نور صبحگاه | |||||
مینویسد زود کلک منهیان در مدح شاه | سوی مردم لیس فی الافاق سلطان سواه | |||||
منحرف رایی که حالا رو از او پیچیده بود | روی و رای او چو موی مهوشان بادا سیاه | |||||
پایهی هرکس شود پیدا درین پولاد بوم | ابر لطف شه چو از اعجاز انگیزد گیاه | |||||
این که با سامان عدل او ندارد جم شکوه | بود از آن بر زبان نامکرر سال و ماه | |||||
وین در میزان طبع وی ندارد زر وجود | هست در حال عطای او مساوی کوه و کاه | |||||
هم ملوک پیش و هم این نوسپهدار زمان | اسم بر اسماند بر دعوی صدق او گواه | |||||
تا بود لطف الهی با روان آن ملوک | تا بود اسم سپاهی در زبان این سپاه | |||||
اسم داران سپه را باد آن در بوسه گه | پادشاهان جهان را باد آن در سجدهگاه | |||||
باد روی منکران بیوقار او سیه | باد پود کارهان نابکار او تباه | |||||
میرزای دهر سلطان حمزه بادا در دو کون | هم به اقبالی که سر زین اسم افرازد به ماه | |||||
دل به او بندید ای امیدواران زانکه هست | رعب او امید افزا دولت وی یاس گاه | |||||
محتشم با آن که از زیبا اداییهای او | کلک ما زد سکهی مجری به نقد مدح شاه | |||||
فهم از هر مصرع مازین کلام بیبدل | میشود سال جلوس پادشاه دین پناه |