محتشم کاشانی (قصاید)/همایون باد شغل آصفی بر آصف عادل
ظاهر
همایون باد شغل آصفی بر آصف عادل | چه آصف ظل ظلالله عبداله دریا دل | |||||
خداوندا کف به اذل که کرد آیات احسان را | پس از شان خود ایزد یک به یک در شان او نازل | |||||
عموم سجدهی شکر ظهور او رسانیده | سر هاروت را هم بر زمین اندر چه بابل | |||||
فلک یابد زمین را بر زبر از نقطه کوچکتر | ز بار حلم او گر نقطه بارا شود حامل | |||||
عقیمالطبع شد در زادن شه مادر دوران | چو آن دستور اعظم شد در افعال جهان فاعل | |||||
خلایق ظرف را در پی دوند از بهر زر چیدن | چو پای کلک او گردد به راه جود مستعجل | |||||
خراج هند و باج صد قلمرو ضم کند باهم | مداد نازل از اقلام او هرگه شود به اذل | |||||
هزارش بنده بر در سر گران از بار تاج زر | همه مدرک همه زیرک همه قابل همه مقبل | |||||
به صد فرمانبری مسند بر خاصان او خاقان | به صد منتکشی طغراکش احکام او طغرل | |||||
نهد گر حکمت او بر خلاف رسم قانونی | که از قدرت نمایی هر محالی را شود شامل | |||||
مریض صرع را کافور در پیکر زند آتش | حرارت از مزاج صاحب حمی برد فلفل | |||||
نگیرد ماه تا نور ضمیر وی به رو تابد | میان آفتاب و او شود صد کوه اگر حایل | |||||
تصرفهای طبع میرزا سلمانیش دارد | به عنوانی که یک دم نیست از ضبط جهان غافل | |||||
خروج زر ز مخزنهای او وقت کماحسانی | خراج هفت اقلیم است بهر کمترین سایل | |||||
تعالیالله از آن دریا که از وی این در یکتا | برای تاج شاهان روزگار آورده بر ساحل | |||||
نبودی گر به گوهرخیزی او بحر ذخاری | در آفاق این در شهوار گشتی از کجا واصل | |||||
تعجب خود زبان گردیده سرتاپا و میگوید | که این گلزار دولت گشته پیدا از چه آب و گل | |||||
فلک را بر زمین بینند اگر قایم کند دیوان | جهان را در جهان یابند اگر سامان دهد محفل | |||||
اگر در هر نفس صد کاروان معنی از بالا | شود نازل به غیر از خاطر او نبودش منزل | |||||
مرا کایام از قدرت زبان دهر میخواند | در انشای ثنای او به عجز خود شدم قائل | |||||
الا ای نیر گیتی فروز اوج استیلا | که خشت آستانت راست سقف آسمان در ظل | |||||
تو نور تربیت از ثقبه میم کمال خود | اگر بیرون فرستی ذات هر ناقص شود کامل | |||||
ز روی خشم اگر چشم افکنی بر چشمهی حیوان | شراب وی به آن جانپروری زهری شود قاتل | |||||
عمل فرما توئی کاندر جهانند از هراس تو | همه عمال دیوان بهترین عمال را عامل | |||||
عجالت خواه شد خصم تو از دولت به حمداله | که بر وی زود شد ظاهر مل دولت عاجل | |||||
اکابر اعتضادا محتشم ادنی غلام تو | که هست از حق گذاریها به شغل مدحتت شاغل | |||||
ندارد هیچ چیز اما چو زلف عنبرین مویان | پریشان حالتی دارد مباش از حال او غافل | |||||
ز بخت سعد تا فرزند ذوالاقبال ذی فطرت | بجای جد و اب قائممقامی را بود قایل | |||||
تو باشی جانشین اعتمادالدوله از دولت | دگر نایب مناب جد عالی داور عادل | |||||
خلایق تا امان یابند از دست اجل بادا | به قصد جان بد خواهت اجل عاجل امان راجل |