محتشم کاشانی (قصاید)/صد شکر کز شفای شهنشاه کامران
ظاهر
صد شکر کز شفای شهنشاه کامران | نوشد لباس امن و امان در بر جهان | |||||
از کسوت کسوف برون آمد آفتاب | وز قیروان کشید تتق تا به قیروان | |||||
ماهی که یک دو مرحله آمد فرو ز اوج | بازش نشانده است ولایت بر آسمان | |||||
نجم سپهر سلطنت آن رجعتی که داشت | با استقامت ابدی یافت اقتران | |||||
شهباز اوج ابهت از باد تفرقه | دل جمع کرد و شد متمکن بر آشیان | |||||
نخل بزرگ سایه بستان سروری | رو در بهار کرد و برون آمد از خزان | |||||
چابک سوار عرصهی اقبال زین نهاد | بر خنگ کامرانی و شد باز کامران | |||||
در ساحت وجود شه کامیاب شد | صحت گران رکاب و تکسر سبک عنان | |||||
از بهر زیب دادن اورنگ خسروی | شد بارگه نشین ملک پادشه نشان | |||||
طهماسب پادشاه که پیش درش به پاست | صد پاسبان همه ملک و پادشاه و خان | |||||
شاهنشهی که گشت ازو پای کاینات | در شاه راه مذهب اثنی عشر روان | |||||
فرمان دهی که رونق دین محمدی | داد آن چنان که بود رضای خدا در آن | |||||
زنجیر عدل بسته چنان که اعتماد پاس | دارد شبان به گرگ ستم پیشه عوان | |||||
در جنب کاخ رفعتش افتاده بس قصیر | ارکان قصر قیصر و ایوان اردوان | |||||
نوشیروان کجاست که بیند کمال عدل | طغرل تکین کجاست که بیند علوشان | |||||
در پای باد پای مرادش همیشه چرخ | گوئیست سر نهاده به فرمان صولجان | |||||
با قوت قضا نکند رخنه در هوا | کز بینفاذ او بجهد تیری از کمان | |||||
روز دغا چو پای در آرد به رخش کین | گوش فلک گران شود از بانگ الامان | |||||
وقت سخا چو دست برآرد به کار بذل | در یک نفس دمار برآرد ز بحر و کان | |||||
یک فرد آفریده خدا کز ترحمش | غرق تنعمند درین تیره خاکدان | |||||
چندین هزار مفلس و محتاج و بینوا | چندین هزار عاجز و مسکین و ناتوان | |||||
داده است ذوالجلال به شخص جلالتش | تشریف عمر سرمدی و عز جاودان | |||||
هر یک نفس ز عمر ابد اقتران وی | روح جدید میدمد اندر تن جهان | |||||
امن و امان عالم کون و فساد راست | آن خسرو زمین و زمان تا ابد ضمان | |||||
خواهد نهاد غاشیه مدت حیات | آن شهسوار بر کتف آخرالزمان | |||||
تخت بلند پایه بنو زیب ازو چه یافت | بخت جهان پیر دگر باره شد جوان | |||||
دشمن که بسته بود به قصد جدل کمر | فتح آمد از کنار و زدش تیغ بر میان | |||||
هرکس که دعوی فدویت به شاه داشت | گر بود از ته دل و گز از سر زبان | |||||
چرخ از دو روزه عارضه آن جهان پناه | در دوستی و دشمنیش کرد امتحان | |||||
تا دشمنان آن ملک و انس و جان شوند | از یاس پشت دست گران جیب جان دران | |||||
دستی ز غیب آمد و صد ساله راه بست | سدی میان دست و گریبان انس و جان | |||||
یارب مباد عهد شبان دگر نصیب | آن گله را که موسی عمران بود شبان | |||||
شکر خدا که تخت خلافت ز فر شاه | باز از زمین رساند سر خود بر آسمان | |||||
شکری دگر که از اثر صدق این خبر | زد تیر مرگ بر دل اعدا خبر رسان | |||||
وز لطف بر جراحت ما مرهمی نهاد | کاسوده گشت از آن دل و آرام یافت جان | |||||
معمورهی جهان که نبود ایمن از خطر | بخشید از انقلاب زمان ایزدش امان | |||||
شکر دگر که در حرم آن جهان پناه | ضایع نگشت خدمت معصومهی جهان | |||||
زهرا ز هادتی که ندادست روزگار | شهزادهای به طاعت و تقوای او نشان | |||||
مریم عبادتی که سزد گر سپهر پیر | سجادهاش به دوش کشد همچو کهکشان | |||||
بلقیس روزگار پریخان که روزگار | از صبر بر مراد خودش ساخت کامران | |||||
واندر تن مبارکش از محض لطف کرد | جانی دگر ز صحت شاه جهانیان | |||||
وان سیل غم که در پی آن شاهزاده بود | از وی گذشت و شد متوجه به دشمنان | |||||
وان آتشی که مضطربش داشت چون سپند | ابر کرم ز غیب برو شد مطر فشان | |||||
تابنده باد در دو جهان کوکبش که هست | شاه سپهر کوکبه را شمع دودمان | |||||
عمرش دراز باد که تدبیر صایبش | دولت سرای شاه جهان راست پاسبان | |||||
وقتست کز نتایج اقبال بشنوند | اهل زمین دو تهنیت از آسمانیان | |||||
مفهوم عام تهنیت اول آن که رفت | بیرون ز طالع شه صاحبقران قران | |||||
در عرصهای که بود عنان خطر سبک | زان شهسوار گشت رکاب ظفر گران | |||||
بر ضعف پشت کرد و به قوت نهاد روی | دین نبی به عون خدا ز آن خدایگان | |||||
بستان شرع مرتضوی زاب تیغ وی | شاداب شد چنان که سبق برد از جنان | |||||
مضمون خاص تهنیت دیگر آن که شد | قربانی برای شه آماده بیگمان | |||||
کز وی جسیم ترغنمی در بسیط خاک | دوران نداده بود به دورانیان نشان | |||||
آری برای دفع بلای شهی چنین | دهر احتیاج داشت به قربانی چنان | |||||
وآن اضطراب کشتی او در میان خوف | تسکینپذیر گشت وشد از ورطه بر کران | |||||
در چارماهه خدمت خود در طریق صدق | صد ساله راه بیشتر آمد ز همگنان | |||||
در خیرهای مخفی و طاعات مختفی | کاری که داشت ساخت ز معبود غیبدان | |||||
ایزد برای حکمتی از نور فاطمه | کرد آن ستاره بر فلک احمدی عیان | |||||
وز بهر خدمتی که نیامد ز دست غیر | داد این یگانه را به شه پادشه نشان | |||||
منت خدای را که دل شاه دین پناه | آیینه است و نیست درو صورتی نهان | |||||
تابیده بر ضمیر همایونش از ازل | نوعی که بوده صورت اخلاص این و آن | |||||
شاها غلام ادعیه خوان تو محتشم | کز به دو فطرت آمده مداح خاندان | |||||
واندر صفات کوکبه پادشاهیش | سی سال شد که کلک به ناله است در بنان | |||||
وز بهر جان درازی نواب کامیاب | کوته نمیکند ز دعا یک زمان زبان | |||||
امروز پای بادیه پویش روان چو نیست | کاید دوان به سجده آن خاک آستان | |||||
بهر یگانه پادشه خود که در دو کون | فرض است شکر سلطنتش بر یکان یکان | |||||
هر لحظه میکند ز دعاهای بیریا | صد کاروان به بارگه کبریا روان | |||||
یارب به صفدری که اگر اتصال شرق | خواهد به غرب واسطه برخیزد از میان | |||||
کز بهر استقامت دین ساز متصل | این سلطنت به سلطنت صاحبالزمان |