محتشم کاشانی (قصاید)/شکر خدا که پایهی دولت ز آسمان
ظاهر
شکر خدا که پایهی دولت ز آسمان | بگذشت و سر کشید به ایوان لامکان | |||||
شکر دگر که کوفت فرو نوبت ظفر | دست قدر بیاری خلاق انس و جان | |||||
شکر دگر که شیر خدا شاه ذوالفقار | شمشیر فتح داد به دست خدایگان | |||||
صاحب لوای تاجور بارگه نشین | کشور گشای تخت ده مملکت ستان | |||||
پشت سپاه و پادشه عرصه زمین | فراش راه و پیشرو صاحبالزمان | |||||
جمشید عصر حمزهی ثانی که دست وی | بگسست بر سپهر کمربند کهکشان | |||||
ثعبان صفت جهان بدم اندر کشد چو آب | شمشیر او بدر کند از کام اگر زبان | |||||
چون بگذرد زمرد و ز مرکب بلار کش | گاو زمین ز جای رود از هراس آن | |||||
نزدیک شد کزو به جهان شاهنامهها | خوانند چون حکایت دستان به داستان | |||||
شمشیر او نشان ز دو شق قمر دهد | گردد اگر حواله گهش فرق فرقدان | |||||
در رزم رستم افتد اگر در مقابلش | برتابد از مهابت او رخش را عنان | |||||
ماهی و گاو را کند افکار ثقل بار | در حرب بر رکاب چو لنگر کند گران | |||||
بیند فلک مقابلهی آفتاب و ماه | نعل سمند او به قمر گر کند قران | |||||
تیر از کمان نجسته فتد فارس از فرس | آن صفدر زمان چو بر اعدا کشد کمان | |||||
بر هر که تافت رنگ تمرد درو نیافت | خورشید طالعش که ظفر راست توامان | |||||
فتحش ز فتح شاه رسل میدهد خبر | حربش ز حرب شیر خدا میدهد نشان | |||||
از یک بدن برآید اگر صدهزار سر | در یک جسد در آید اگر صدهزار جان | |||||
بیند فلک فتاده به یک تیغ راندنش | بر خاک ره دو پیکر بیجان و سرطپان | |||||
از برق تیغ با سپه خصم میکند | کاری که ماهتاب نکردست با کتان | |||||
این خلق و صد مقابل این کی کند کفاف | چون تیغ خویش را کند آن صفدر امتحان | |||||
جز من که میروم ز پی کنه رفعتش | دیگر بر آسمان که نهادست نردبان | |||||
ای عقل پیر این فلک نوجوانکه هست | منظور چشم و کام دل و آرزوی جان | |||||
گر عاقلی ز یک جهتانش درین دیار | از داعیان و معتقدان و فداییان | |||||
بگشای چشم دقت و از بهر نصرتش | چندین هزار دست دعا بین بر آسمان | |||||
کوته کنم سخن چو ازین نظم مدعا | تاریخ تازهایست که خواهد شدن عیان | |||||
بهر شکست لشگر روم آن سپه شکن | چون باسپاه خویش چو سیلاب شد روان | |||||
نوعی به صدمه ریشهی ایشان ز بیخ کند | کز باغ برکند خس و خاشاک باغبان | |||||
چون بود بر فتادن رومی رواج دین | ز اقبال حمزهی عجم آن شاه نوجوان | |||||
امثال برفتاد که بر لوح روزگار | تاریخ بر فتادن رومی شود همان | |||||
تا رو نهد ز گردش چرخ ستیزه گر | آشوب و انقلاب به این طرفه خاکدان | |||||
این شاه شاهزاده عالم بر غم چرخ | امنیت زمین و زمان را بود ضمان |