| | | | | | |
|
شب دوش از فغانم آن چنان عالم به جان آمد |
|
که هرکس را زبانی بود با من در فغان آمد |
|
|
چو باد شعلهی جنبان زد حریفان را به جان آتش |
|
مرا هر حرف کز سوز دل خود بر زبان آمد |
|
|
تزلزل بس که برهم زد سراپای وجود را |
|
چو موسیقار صد فریادم از هر استخوان آمد |
|
|
به زعم بردباری هرکه را از دوستان گفتم |
|
که باری از دلم بردار بر طبعش گران آمد |
|
|
به خود تا نقش میبستم کزین غمخانه بگریزم |
|
سپاه غم به ره بستن جهان اندر جهان آمد |
|
|
برون جست از حصار استوار سینهی مجنونوش |
|
دل صابر که قصر پیکرم را پاسبان آمد |
|
|
گریبان میدریدم کز جنون عریان شود ناگه |
|
نوید خلعت خاص از بر نواب خان آمد |
|
|
سر گردنکشان دارای جم فرمان محمدخان |
|
که خاک پای او تاج سر هفت آسمان آمد |
|
|
جوانبخت جهان صاحب کز استعداد دانایی |
|
مصاحب با شه دانا دل صاحبقران آمد |
|
|
امیر آسمان رفعت که خورشید درخشانش |
|
به جاروب زرافشان خاک روب آستان آمد |
|
|
سجودش واجبست از بهر شکر دفع آفتها |
|
که در عالم وجودش مایهی امن و امان آمد |
|
|
نماند نامسخر هیچجا در مشرق و مغرب |
|
ز عزم او که با حزم سکندر توامان آمد |
|
|
باستقلال بادا بر سریر سلطنت دایم |
|
که استقرار دوران را زمان او ضمان آمد |
|
|
به سرداری و سلطانی و خانی کی فرود آید |
|
سر کرسینشینی کز ازل کرسی نشان آمد |
|
|
مروت با وجود جود حاتم ختم شد به روی |
|
که از کتم عدم بیرون به دست زرفشان آمد |
|
|
قبای دولت او را نخواهد بود کوتاهی |
|
که ذیلش متصل با دامن آخر زمان آمد |
|
|
به هر جا شد عنان تاب آن جهانگیر قوی طالع |
|
سپاه نصرتش از پی عنان اندر عنان آمد |
|
|
ز تعجیل قضا تیر دعا در دفع خصم او |
|
ملاقات کمان ناکرده پران بر نشان آمد |
|
|
پرید از آشیان چرخ نسر طایر از دهشت |
|
پی صید آن شکار انداز هرگه در کمان آمد |
|
|
بنا کرد آشیانی برفراز لامکان دوران |
|
که مرغ همتش را عار ازین هفت آشیان آمد |
|
|
همانا آیت گیتی ستانی و جهانبانی |
|
پس از شاه جهان در شان آن کشورستان آمد |
|
|
آیا مسندنشین دارای ملک آرای نیکورای |
|
که ملک خوش سوادت خال رخسار جهان آمد |
|
|
به مسند کامران بنشین ز دولت دادخود بستان |
|
که دوران تو را مدت بقای جاودان آمد |
|
|
عجب آبیست در جوی تو فرمان قضا جریان |
|
که بر پست و بلند و سفلی و علوی روان آمد |
|
|
برای دشمنت خوش مژدهای از آگهان دارم |
|
که از غیبش به سر اینک بلای ناگهان آمد |
|
|
عدوی گاو دل کامد بحر بت کیست میدانی |
|
زیان کاری که پیش حملهی شیر ژیان آمد |
|
|
به بال کاغذین شد مرغ جود از هر طرف پران |
|
تو را بهر عطا هرگاه کلک اندر بنان آمد |
|
|
به بحر آشامی از دنبال لب تر کردن قطره |
|
پس از طوف در حاتم بدین در میتوان آمد |
|
|
تو از اهل زمین مدحت طلب شو محتشم حالا |
|
که هرکس مدح خان گفت آسمانش مدح خوان آمد |
|
|
چه گفتی مدح و سفتی درو زیب گوش جان کردی |
|
دعا را باش آماده که اینک وقت آن آمد |
|
|
تواند تا سخن از پرتو الهام ربانی |
|
فرو بر خاطر اهل زمین از آسمان آمد |
|
|
ز دلها هرچه آید بر زبانها مدح خان بادا |
|
که از بدو ازل دقت شناس و نکتهدان آمد |
|