پرش به محتوا

محتشم کاشانی (قصاید)/سده‌ی آصفیش بود سلیمان به سجود

از ویکی‌نبشته
محتشم کاشانی (قصاید) از محتشم کاشانی
(سده‌ی آصفیش بود سلیمان به سجود)
  سده‌ی آصفیش بود سلیمان به سجود میرزا شاه ولی والی اقلیم وجود  
  آن که از واسطه‌ی باس خلایق خالق قامت دولتش آراست به تشریف خلود  
  وانکه از بهر نگهبانی ذاتش همه را کرد پا بست و داد ابدی حی ودود  
  آن که خاک در کاخش متغیر شده است بس که رخساره‌ی خود سوده به رو چرخ کبود  
  کسوت دولت او را ز بقای ابدی گشته ایام و لیالی همه تار و همه پود  
  بدر گردید هلال از پی تحصیل کمال بس که بر نعل سم توسن او ناصیه سود  
  خط آزادی خود خواسته کیوان از وی که به این جرم رخش کرده قضا قیراندود  
  جود شاهانه‌اش آن دم که کند قسمت مال پشت شاهین ترازو خمد از بار نقود  
  مادر دهر چو زادش به بزرگی و بهی برخیا زاده آصف لقب اقرار نمود  
  بود سرگشته به میدان وزارت گوئی دولت او ز کنار آمد و آن گوی ربود  
  ای مه بار گه افروز که هر صبح کند آفتابت ز کمال ادب از دور سجود  
  از ضمیر تو چراغ شب و روز افروزند گر نتابد مه و خورشید نباشد موجود  
  بود در ناصیه شان تو پیدا که خدا کارفرمایی دوران به تو خواهد فرمود  
  بر در قصر وزارت فلک ار ضابطه زد قفل دشوار گشایی که به نام تو گشود  
  کار آن نیست که سازند به خواهش ز عباد کار آنست که بی‌خواست بسازد معبود  
  نصب و عزل همه تقدیر چو می‌کرد رقم عزل را از پی نصب تو خطا دید و زدود  
  نیست ز افسانه موحش غمش از خواب ملال چشم بخت تو که هرگز نتوانست غنود  
  صحن درگاه جلالت فلک از مساحی به خط نامتناهی نتواند پیمود  
  از اجلای جهان هرچه درین مدت کاست بعد الحمد که بر شان تو معبود فزود  
  بود در شان تو ای اشرف اشراف زمین هر درودی که سروش از فلک آورد فرود  
  تا نهاده است قضا قاعده‌ی طاعت تو راستان را همه دم کار قیام است و قعود  
  قیمت گوهر ذات تو کسی می‌داند کافریده است وجودت همه از گوهر جود  
  آن چه بر عظم تو جا کرده درین دایره‌ی تنگ پای افشردن دیوار جهانست و حدود  
  ثقل بر روی زمین گر نپسندد رایت کوه گردد متصاعد به سبک خیزی دود  
  گر گدایی شود از صدق ستاینده‌ی تو پادشاهان جهانش همه خواهند ستود  
  محتشم گرچه زد امروز ثنای تو رقم مدح خود دوش ز سکان سماوات شنود  
  چه شور گو تو هم از جایزه‌ی مدحت خویش رفعت پایه‌ی قدرش بنمایی به حسود  
  تا کمین ذره‌ی ذرات وجودش گردد نجم خورشید طلوع و مه برجیس صعود  
  گرچه دیوان وی آمد دو جهان را زینت مدحت ای زیب جهان زینت آن خواهد بود  
  به‌نوازش که شود تا ابدت مدح سرا رود را چون بنوازی کند آغاز سرود  
  تا ز تاثیر عدالت که زوالش مرساد خلق در سایه‌ی حکام توانند آسود  
  بر سر خلق خدا سایه‌ی عدل تو بود تا زمان ابد انجام قیامت ممدود