محتشم کاشانی (قصاید)/ز پرگار فلک نقشی به روی کار میآید
ظاهر
ز پرگار فلک نقشی به روی کار میآید | کزو کاری به یاد دور بیپرگار میآید | |||||
جهان عالی بنایی مینهد کز ارتفاع آن | اساس قوت شاهی به پای کار میآید | |||||
چو نقد مهر اینک میدود در مشرق و مغرب | در این دارالعیار آن زر که پر معیار میآید | |||||
سواری میکند زین رخش ناهموار دوران را | که از دهشت بزیر ران او هموار میآید | |||||
همایون گلبنی سر میکشد زین گلستان کزوی | به دست دوست گل در چشم دشمن خار میآید | |||||
در آیین بندی مصر دل افزایید کز کنعان | نوآئین یوسفی دیگر به این بازار میآید | |||||
ز باغ پادشاهی صد نهال آمد به بار اما | به بار این بار زرین نخل گوهر بار میآید | |||||
شه شهزادههای دهر سلطان حمزه غازی | که بختش را ز تاج و تخت کسری عار میآید | |||||
به هر جا مینهد پا بر زمین در گوش اقبالش | مبارک باد شاهی از در و دیوار میآید | |||||
به بام بار گاه او به تقریب کشک داری | قمر هر شب فروزین گنبد دوار میآید | |||||
به عنوان تقاضا دولت پر صولت شاهی | به پای خویش روزی بردرش صدبار میآید | |||||
عنان رخش اگر تا بد ز جولانگه سوی بستان | ز شوق اندر رکابش سرو در رفتار میآید | |||||
که در چشم کیاست بس گران مقدار میآید | سبک وزن است سنگ پادشاهی در ترازویش | |||||
به ملک خصم حالا میرود آوازهی تیغش | چوبانگ سیل شهرآشوب کز کوهسار میآید | |||||
جهان بادا به او نازان که در بدو جهانگیری | زر ز مش بوی رزم حیدر کرار میآید | |||||
دو پیکر میکند در یک نفس صد کوه پیکررا | چو با شمشیر بران بر سر پیکار میآید | |||||
به سهمی فرد و یکتا میشود توسن سوار اکنون | که بر وی آفرین از واحد قهار میآید | |||||
اگر باشد حصار چار رکن عالم از آهن | به دست فتح آن گیتیستان ناچار میآید | |||||
امل پای ظهورش در میان آورده کاغذ را | مراد اندر کنار آرزو دشوار میآید | |||||
در استقبال عهدش وقت را سعیست روزافزون | که از سرعت به دهر امسال بیش از پار میآید | |||||
ز وی ای دهر ایمن باش در سالاری عالم | کزوالحال کار صد جهان سالار میآید | |||||
هلالی میشود پیدا به زیر دامن گردون | چو با چتر شهنشاهی سلیمان وار میآید | |||||
ولی تابان هلالی کافتاب اندر جوار آن | به صد ضعف سها در دیدهی پندار میآید | |||||
در آئین جهانداری ازین خرد بزرگ آئین | زیاد از صد جم و دارا و کسری کاری میآید | |||||
در آفاق آن چه ابر دست او برخلق میبارد | حساب آن زدست خالق جبار میآید | |||||
اگر صد بحر احسان محتشم من بعد از هر سو | به جنبش بهر بیع گوهر اشعار میآید | |||||
تو از همت باب لطف این شهزاد لب تر کن | کز انهار نوالش بحر در زنهار میآید | |||||
به مدت گرچه شد سیسال کز نزد شهنشاهان | برایت نقد و جنس از اندک و بسیار میآید | |||||
بشارت باد کایندم روی دربخشندهای داری | که عارش از عطای درهم و دینار میآید | |||||
زری و خلعتی هربار میآمد تماشا کن | که چون با خلعت زر اسب زین انبار میآید | |||||
به شاهان تا به اولاد جهانبان نوبت شاهی | مدام از اقتضای دولت بسیار میآید | |||||
همین شهزاده تا روز جزا زیب جهان بادا | که خوش زیبنده در چشم اولوالابصار میآید |