| | | | | | |
|
زمانه را دگر آبی به روی کار آمد |
|
که آب روی سلاطین روزگار آمد |
|
|
صبا به عزم بشارت بگرد شهر سبا |
|
ز پای تخت سلیمان کامکار آمد |
|
|
عجب اگر دو جهان تن دهد به گنجایش |
|
به این شکوه که آن یکه شهسوار آمد |
|
|
چو آفتاب که آید ز ابر تیره برون |
|
سمند عزم برون رانده از غبار آمد |
|
|
تو عیش ساز کن ای جان مضطرب که ز راه |
|
قرار بخش اسیران بیقرار آمد |
|
|
تو دیده باز کن ای بخت منتظر که صبا |
|
به توتیا کشی چشم انتظار آمد |
|
|
تو ای صبا که زره میرسی نوید آلود |
|
ببر به شهر بشارت که شهریار آمد |
|
|
مهین خدیو سلاطین کامکار رسید |
|
خدایگان خواقین نامدار آمد |
|
|
قوام ضابطه شش جهت محمدخان |
|
که هفت دایرهی چرخ را مدار آمد |
|
|
چه خان جهان جلالت که از جلالت و شان |
|
ز خسروان جهاندار در شمار آمد |
|
|
بلند رتبهسواری که نعل شبرنگش |
|
سر اکاسره را تاج افتخار آمد |
|
|
سپهر سده امیری که شرفه قصرش |
|
فراز غرفه این بیستون حصار آمد |
|
|
ز تنگ ظرفی خود دارد انفعال جهان |
|
ز ذات او که به غایت بزرگوار آمد |
|
|
ز زیرکی به غلامیش هر که کرد اقرار |
|
ز نیک بختی و اقبال بختیار آمد |
|
|
به پیش رای جهانگیر او مخالف را |
|
جهان سپار نگویم که جان سپار آمد |
|
|
طریق شیر شکاری به کائنات نمود |
|
اگرچه پنجه نیالوده از شکار آمد |
|
|
ایا به عقل گران لنگری که در جنبت |
|
خرد به آن همه دانش سبک عیار آمد |
|
|
تو آن دقیقه شناسی که حسن تدبیرت |
|
همه موافقت تقدیر کردگار آمد |
|
|
صلاح رای تو در فتنه بس که صبر نمود |
|
دل مفتون دشمن به زینهار آمد |
|
|
سحاب تیغ مطر ریزی نکرده هنوز |
|
نهال فتح ز دهقانیت به بار آمد |
|
|
توقف ارچه گره گشت کار نصرت را |
|
محل کار ولی بیشتر به کار آمد |
|
|
ز ناز خوی بتان دارد آرزو چه عجب |
|
اگر امید تو را دیر در کنار آمد |
|
|
عدو چو پنجهی قدرت به پنجهی تو فکند |
|
چه تا بهاش که در دست اقتدار آمد |
|
|
به جای ماند دو روزی ولی نرفت از جا |
|
اساس دولت و نصرت که استوار آمد |
|
|
خوشا سحاب صلاح تو کز ترشح آن |
|
تمام ناشده فصل خزان بهار آمد |
|
|
برای جان عدو قهرت آتشی افروخت |
|
که کار شعلهی دوزخ زهر شرار آمد |
|
|
ولی چو حلم تواش بر در انابت دید |
|
بر او ز ابر ترحم عطیه بار آمد |
|
|
جهان فدای شعورت که تا به قوت عقل |
|
جهان ستان ز عدوی ستم شعار آمد |
|
|
نه در ضمیر کسی فکر کارزار گذشت |
|
نه بر زبان کسی حرف گیر و دار آمد |
|
|
درین محیط پرآشوب زورق که و مه |
|
ز لنگری که تو را بود بر کنار آمد |
|
|
اگرچه بود به گردت حصارهای دعا |
|
دعای محتشمت بهترین حصار آمد |
|
|
پناه جان تو آن حصن سخت بنیان باد |
|
که نام آن کنف آفریدگار آمد |
|