محتشم کاشانی (قصاید)/روزه رفت و آمد از نزدیک مخدوم الانام
ظاهر
روزه رفت و آمد از نزدیک مخدوم الانام | بر سر من مشفقی با عیدی عید صیام | |||||
وه چه مخدوم آن که هست از رفعت ذات کریم | سرور اهل کرم سردار و سرخیل کرام | |||||
وه چه سر خیل آن که خیل خسروان عصر را | میتواند داد در یک بزم باهم انتظام | |||||
اختر بیضا تجلی گوهر دری شعاع | داور دارا تجمل والی والامقام | |||||
کار فرمایندهی طبعش زبان علم و حلم | سده فرزینه بزمش جبین خاص و عام | |||||
چرخ اعظم را مقابل قابل دیهیم و گاه | شاه عالم را مصاحب صاحب القاب و نام | |||||
روزگارش زان محمد خواند کاندر نه حرم | میستایندش مقیمان سپهر از احترام | |||||
میزند مانند طفل مریم از اعجاز دم | هرچه طبع مبدعش میآفریند در کلام | |||||
نژاد زد میان نظم گوئی تیغ زد | ورنه چون بینالمسارع منقطع شد التیام | |||||
معنی کز دل بود چون صید وحشی در گریز | خاطر او را بود چون مرغ دست آموز رام | |||||
بحر اول بر بقای خویش میلرزد که هست | کمترین قایم دست فیاضش غمام | |||||
قرص خورشید از عطا میافکند پیش گدا | طشت حاتم چون نیفتد در زمان او زبام | |||||
بیطلب چون کرد جیب و آستینم پر درم | یافتم کاندر کرم حاتم کدامست او کدام | |||||
مدح گفتن و آن گه از ممدوح جستن جایزه | نیست جز فعل ادانی نیست جز کار لام | |||||
مدح کردن نیز گوش آنگه گشودن دست جود | در حقیقت هست سودای درم بخشیش نام | |||||
بخشش آن باشد که کس نادیده شخصی را به خواب | بخشد از خواب پریشانیش بیداری تمام | |||||
مدح گفتن آن چنان اولی که بیذل طمع | در سخن مرد سخن گستر نماید اهتمام | |||||
زین دو حالت آنچه از من بود خود نامد به فعل | وین خجالت ماند بهر من الی یومالقیام | |||||
و آنچه زان دریادل زر بار گوهرریز بود | از وجود آمد به استمرار و ادرار و دوام | |||||
مالک الملک سخن خلاق اقوال حسن | سامی الرتبت سمی جد خود خیرالانام | |||||
پستی ما کردار تقصیر این فعل ارتکاب | وان بلندیهای همت کرد آن امر التزام | |||||
ای به دوران تو دولت را رواج اندر رواج | وی به تدبیر تو عالم را نظام اندر نظام | |||||
در ازل ذیل جلالت از غبار خود کشید | سرمهی امیدواری در دو چشم اعتصام | |||||
در عبارت آفرینی گرنه یکتایی چرا | خلقت خلاق و اقوال تو را نشاست نام | |||||
زین شرف کاندر بنان اشرف در جنبش است | تا به زانو میرود در مشگ کلک خوشخرام | |||||
کز لک مژگان خود چشمت برون آرد ز سر | سوی بدبینت اگر بینی به چشم انتقام | |||||
در ثنایت معترف گردم به عجز خویشتن | گرنه با طبع من اقبال تو یابد انضمام | |||||
سرورا بیجد و جهدی از ریاض لطف تو | محتشم را خورد اگر بوی عطایی بر مشام | |||||
طوق در گردن غلامی هم شدش پیدا که هست | در لقب مالک رقاب پادشاهان کلام | |||||
ابتدا به در دعا اکنون که گر سحرست شعر | پیش نازک طبع دارد لذت تام اختتام | |||||
تا سپهر پیر را در سایه باشد آفتاب | ز اقتصای وضع دوران سال و ماه و صبح و شام | |||||
ظل شاه نوجوان بر فرق فرقد سای تو | باد چون ظل تو بر فرق خلایق مستدام |