محتشم کاشانی (قصاید)/رایت فتح جدید گفت شه کامران
ظاهر
رایت فتح جدید گفت شه کامران | داور نصرت قرین خسرو صاحبقران | |||||
حمزهی ثانی که کرد صیت جهانگیریش | گام خبرها سبک گوش فلکها گران | |||||
مژدهی اقبال او شد متحرک جناح | پیش رو صد هزار مرغ بشارت رسان | |||||
دهر به یکدم چنان شد متغیر که گشت | ظلم مبدل به عدل فتنه به امن و امان | |||||
کشتی عالم که داشت صد خطر اندر قفا | او به کارش رساند یک نفس اندر میان | |||||
شخص اجل آنچه داشت در پس دندان صبر | گفت با اعدای خویش او به زبان سنان | |||||
روز مصافش چو خصم در جدل و انقیاد | کرد به خود مشورت با دل و جان طپان | |||||
حوصله یک بار اگر گفت بگو القتال | واهمه صد بار بیش گفت بگو الامان | |||||
وقت فرس تاختن میفکند بر زمین | زلزله انگیزیش غلغله در آسمان | |||||
میبرد از اژدها افعی رمحش سبق | میدهد از ذوالفقار شعلهی تیغش نشان | |||||
چون کشش شست او پشت کمان خم کند | جان ز جسد رم کند تیر همان در کمان | |||||
لنگر صبر و سکون بگسلد از اضطراب | گوی زمین در کفش بیند اگر صولجان | |||||
روز مصافش کند حلقهی زه گیر را | کوچهی راه گریز پیل بزرگ استخوان | |||||
خصم به قدر الم گر بخروشد شود | پنبه گوش فلک نقطهی غین فغان | |||||
شوق بلند آرزو تا به جنابش رسد | خواسته از نه فلک آلت یک نردبان | |||||
دور دو شه در میان گشت به او منتقل | با دو جهان عدل و داد دولت طهماسب خان | |||||
شاه قزلباش اگر راه فدایی دهد | گرد سرش پر زند روح قزل ارسلان | |||||
تا کرم و عدل او نوبت شهرت زدند | سخرهی عالم شدند حاتم و نوشیروان | |||||
روز کم احسانیش نشه دریا دلی | گرد برآرد ز بحر دود برآرد ز کان | |||||
ای مترشح سحاب کز تو و دوران تو | ملک جهان خرم است خلق جهان شادمان | |||||
آن چه تو کردی نبود مدرکه را در خیال | بلکه گذر هم نداشت واهمه را در گمان | |||||
تا به میان آمدی با سپه عدل و داد | ظلم سپاهی نهاد پا ز میان بر کران | |||||
رخنه گر ملک را زود کشیدی به خاک | ورنه کجا میگذاشت خاک درین خاکدان | |||||
نقش حیل را بر آب فایدههایی که کرد | روبه کج باز رنگ پنجهی شیر ژیان | |||||
تیغ تو داسیست تیز کز مدد موج خون | از رخ خصم خجل می درود زعفران | |||||
کین تو صد خانه داد بیش به باد فنا | خوش اثر نیک داد کینهی این خاندان | |||||
ظل تو عالم گرفت گرچه نیفتد به خاک | سایهی پروسعت از مرغ بلند آشیان | |||||
باد مرادی که هست عزم تواش پیشرو | بحر سپر میکند کشتی بیبادبان | |||||
چرخ ز پستی خورد کوب ز سم ستور | موکب جاه تو را گر رود اندر عنان | |||||
رستم زور آزما باز نبندد کمر | زور تو را گر شود در صدد امتحان | |||||
هم ز تلاشت بود پیل دمان را خطر | هم ز مصافت رسد شیر ژیان را زیان | |||||
چشم جدل دیدگان دیده به عینالیقین | با ظفر حیدری تیغ تو را توامان | |||||
تیغ تو کز خون خصم قطرهچکان آمده | گلشن فتح تو راست شاخ گل ارغوان | |||||
چرخ زبردست اگر با تو فتد در تلاش | بر کمرش بگسلد منطقهی کهکشان | |||||
عظم تو گنجد در آن لیک چه در قطرهی بحر | گر به مکان ضم شود مملکت لامکان | |||||
قبله معین نبود تا به زمان تو گشت | بر دو جهان فرض عین سجدهی یک آستان | |||||
شعشعه را گر کند روی تو مشرق فروز | صد چوبت خاوری سر زند از خاوران | |||||
مشعله را گر کند حسن تو مغرب طراز | از عدم آفتاب شام نگردد عیان | |||||
گرم به خورشید اگر بنگری از تاب تو | در ظلماتش کنند مهر پرستان نهان | |||||
دهر علیل تو شد خسته عیسی طبیب | خلق ذلیل از تو گشت گلهی موسی شبان | |||||
ضابطه تا دم به دم رو به ترقی نهد | بهر جهان لازم است پادشه نوجوان | |||||
گویم اگر کرده است کار مسیح افعی | وجه بپرس و بنه سمع تهور بر آن | |||||
کرد مسیحا اگر در بدن مرده روح | در جسد ملک کرد افعی رمح تو جان | |||||
گر نه اجل را یکی داشته بودی به کار | جود تو دادی به خلق عمر ابد رایگان | |||||
خسرو هند ار دهد خط به غلامی به تو | بیطلب از چین رود باج به هندوستان | |||||
ای ملک نامدار سایهی پروردگار | دادگر کامکار پادشه کامران | |||||
گر نشدی بهر فتح قفل جهان را کلید | رمح تو کشورگشا تیغ تو گیتی ستان | |||||
ور نه ز فتح تو و رفع مخالف شدی | دفع پریشانی از خاطر کاشانیان | |||||
آن چه ز ایشان رسید و آن چه بر ایشان گذشت | حرف به حرف آمدی کلک مرا بر زبان | |||||
اول از آن ظلم عام دیگر از آن قتل خاص | وان حرکتها که گشت باره از آن سر گران | |||||
فرض شمردن دگر سنت ابن زیاد | بر لب لب تشنهها بستن آب روان | |||||
غارت و قتل دگر در دم تسخیر شهر | کز تف این فتنه خاست دود ز صد دودمان | |||||
الغرض اینها که شد نیست از آن هیچ باک | کز شفقت گستریست لطف تو تن خواه آن | |||||
از همه آن به که هست در عقب از عهد تو | این غم ده روزه را خوش دلی جاودان | |||||
پادشها سرور اگر ز طواف درت | از دگران باز ماند محتشم ناتوان | |||||
واسطه این است این کز ستمش کرده است | دهر بلیت گمار چرخ اذیت رسان | |||||
خسته و مشکل علاج کم زر و پر احتیاج | راجل بیدست و پا مفلس بی خانمان | |||||
ور ز شعف کرده است مرغ تمنایش را | بیشتر از بیشتر گرد سرت پر زنان | |||||
از شعرای زمان داد گرا یک کس است | عابد شب زندهدار قاری و اورادخوان | |||||
پاس خود اندر دعا از دی وی جو که نیست | ملک بقای تو را بهتر ازین پاسبان | |||||
ای شه فرمانروا کز قروق حکم تو | نیست عجب گر شود حکم قضا ناروان | |||||
پادشهان در جهان حکم روان تا کنند | پای جهان گرد باد حکم تو را در جهان |