محتشم کاشانی (قصاید)/در وثاق خاص خود گرد یساق افشاند باز
ظاهر
در وثاق خاص خود گرد یساق افشاند باز | آصف کرسی نشین مسند فراز سرفراز | |||||
باشکوه دور باش صولت هیبت لزوم | با فروغ آفتاب دولت حاسد گداز | |||||
وه چه آصف آن که در حصر صفاتش لازم است | با علو فطرت و طی لسان عمر دراز | |||||
اصل قانون بزرگی میرزا سلمان که هست | بینوایان را ز کوچک پروریها دلنواز | |||||
از دعای او به آهنگ اجابت در عراق | راست جوش کاروانست از صفاهان تا حجاز | |||||
ترک و تازی از مخالف تا مالف نسپرند | راه ایوان همایون گر ازو نبود جواز | |||||
رای ملک آرا که کرد از دانش عالم فروز | بیمشقت بر رخ دشمن در عالم فروز | |||||
گر نبودی سد او بودی چو سیلاب نگون | ظلم را بر ملک عیش ترک و تازی ترکنار | |||||
هست نازش بر نیاز پادشاهان دور نیست | گر به ایجاد چنین ذاتی بنازد بینیاز | |||||
کارسازیهای او در سازگار سلطنت | هست نقش منتخب از نقش دان کارساز | |||||
محض اعجاز است در اثنای حکم دار و گیر | از تعدی اجتناب و از تطاول احتراز | |||||
بر خلاف رای او گر آسمان را از کمان | تیر تدبیری جهد گرداندش تقدیر باز | |||||
خوانده خوان نوال از همت او جن و انس | رانده ملک وجود از بخشش او حرص و آز | |||||
ای صبا در گوش شه گو کای سلیمان زمان | بر سلیمان ناز کن اما به این آصف بناز | |||||
میشود ز آهنگ دور اما محل نفخ صور | بهر دفع ظلم قانونی که عدلش کرده ساز | |||||
در حقیقت آن قدرها از مزاج اوست فرق | بر مزاج پادشاهان کز حقیقت بر مجاز | |||||
ای مهین آصف که بر گرد سرت در گردشست | مرغ روح آصفبن برخیا از اهتزاز | |||||
برخی از اوصاف ذاتت طبع ازین طرز جدید | تا نکرد تا انشا به کام دل نشد دیوان طراز | |||||
نیست روزی کز برای ضبط گیتی نشنود | گوش تقدیر از زبان شخص تدبیر تو راز | |||||
آستانت را خرد با آسمان سنجید و یافت | عرش آن را در نشیب وفرش این را برفراز | |||||
گر کنی در ایلغاری حکم بیمهلت روند | بختیان آسمان در زیر بارت بیجهاز | |||||
هست در چنگال عصفور تو عنقای فلک | راست چون پر کنده گنجشکی به چنگ شاهباز | |||||
مصر دولت را عزیزی و به منت میکشند | یوسفان با آن همه نازک دلیها از تو ناز | |||||
بس که با یک یک ز مملوکان خویشی مهربان | کار عشق افتاده یک محمود را با صد ایاز | |||||
خصم کج بنیاد اگر زد با تو لاف همسری | راستان را در میان باز است چشم امتیاز | |||||
در مشام جان خیال عطر نرگس پختهی عشق | گو علم برمیفراز از خامی سودا پیاز | |||||
ناتوان بازار رشک از بهر خصم ناتوان | گرم می ساز و بهر وجهش که خواهی میگداز | |||||
دشمن آهن دلت از سختی اندر بغض و کین | کام خواهد یافتن آخر ولی در کام گاز | |||||
داری اندر جمله معنی هزاران پردگی | همچو من شیدای هر یک صد هزاران عشقباز | |||||
نظم لعب آیین ما نسبت به آن لفظ متین | چون معلقهای طفلانست در جنب نماز | |||||
تا ره خواهش به دست آز پوید پای فقر | تا در دلها ز تاب فقر کوبد دست آز | |||||
چون در رزق خدا بر روی درویش و غنی | بر گدا و محتشم بادا در لطف تو باز |