محتشم کاشانی (قصاید)/در نسبت است خسرو شاهان نامدار
ظاهر
در نسبت است خسرو شاهان نامدار | فرهاد بیک معتمد شاه کامکار | |||||
خورشید رای ماه لوای فلک شکوه | نصرت شعار فتح دثار ظفر مدار | |||||
زور آور بلند سنان قوی کمند | شیرافکن نهنگ کش اژدها شکار | |||||
رستم شجاعتی که چو دست آورد به حرب | صد دست از نظارهی حربش رود به کار | |||||
دریا سخاوتی که چو گرم سخا شود | بحر از کفش برآورد انگشت زینهار | |||||
کوه وجود خصم ز باد عمود او | چون بیستون ز تیشهی فرهاد شد غبار | |||||
در گوی باختن نبود دور اگر کند | گوی زمین ز هیبت چوگان او فرار | |||||
گر در مقام تربیت ذرهای شود | در دم رساندش به فلک آفتابوار | |||||
ور التفات تقویت پشهای کند | خوش خوش برآرد از دم پیل دمان دمار | |||||
بر مرد عرصه تنگ کند وقت دارو گیر | بر خصم کارزار کند روزگار زار | |||||
ای شهسوار عرصهی قدرت که ایزدت | بر هرچه اختیار کنی داده اختیار | |||||
دارم حکایتی به تو از دور آسمان | دارم شکایتی به تو از جور روزگار | |||||
سی سال شد که از پی هم میکنم روان | از نظم تحفهها بدر شاه شهریار | |||||
وز بهر من ز خلعت و زر آن چه میرسد | بیش از دو ماه یا سه نمیآیدم به کار | |||||
وز بیع سست مشتریانم همیشه هست | ز افکار خویش نفرت وز اشعار خویش عار | |||||
حالا که بیهدایت تدبیر همرهان | یعنی به همعنانی تقدیر کردگار | |||||
فرهاد شد دلیل و به خسرو رهم نمود | وز بیستون زحمتم آورد بر کنار | |||||
دارم امید آن که بود ز التفات او | در یک رهم تردد و بر یک درم قرار | |||||
وز بهر یک کریم مطاع سخن نهم | بر تازه بختیان ز یکی تا ز صد هزار | |||||
وانعام اولین که بامداد او بود | ممتاز باشد از همه در چشم اعتبار | |||||
وان لافها که من زدهام از حمایتش | بر مرد و زن نتیجه آن گردد آشکار | |||||
وین پا که من برای امیدش نهادهام | دست مرا به سر ننهد ناامیدوار | |||||
وان نرد غائبانه که با من فکند طرح | کم نقش اگر شود ننهد بر عقب مدار | |||||
حاصل که همعنانی همت نموده چست | بر توسن مراد به لطفم کند سوار | |||||
ای هادی طریق مراد از قضا شبی | بودم ز نامرادی خود سخت سوگوار | |||||
کانروز گرد راه پیام آوری برون | وز غائبانه لطف توام ساخت شرمسار | |||||
کای خوش کلام طوطی بستان معرفت | وی شوخ لهجه بلبل گلزار روزگار | |||||
شعر تو کسوتیست شهانش در آرزو | نظم تو گوهریست سرانش در انتظار | |||||
هر دوش نیست قابل این نازنین وشق | هر گوش نیست لایق این طرفه گوشوار | |||||
گر صاحب بصارت هوشی متاع خویش | در بیع آن فکن که دهد در خورش نثار | |||||
یعنی ولیعهد شهنشاه تاج بخش | شهزادهی قدر خطر صاحب اقتدار | |||||
امید محتشم که بماند مدار دهر | بر ذات این یگانه جهانگیر کامکار |