محتشم کاشانی (قصاید)/داده فزون از فلک زیب زمان و زمین
ظاهر
داده فزون از فلک زیب زمان و زمین | مایهی امن و امان میر محمد امین | |||||
آن که چو شاهنشهان آمده صاحبقران | وانکه چو فرماندهان آمده شوکت قرین | |||||
بارگه رفعتش کرد قضا چون بنا | پایهی اول نهاد بر فلک هفتمین | |||||
نایرهی مهر ازو شعلهی تابان شعاع | دایرهی چرخ ازو خاتم رخشان نگین | |||||
ای ملک الملک جود کز پی حجت خورد | کان بیسارت قسم هم بیمینت یمین | |||||
هر که بدامن چو گل رفته تو را آستان | ریخته چون نرگسش سیم و زر از آستین | |||||
ننگ ز خواهش بود اهل طمع را اگر | همت حاتم شود جود تو را جانشین | |||||
هست یکی در جهان از تو کرم پیشهتر | لیک نرنجی که نیست غیر جهان آفرین | |||||
بحر تواند زدن لاف عطا با کفت | وقت کرم گر ز موج چین نزند بر جبین | |||||
سالک راه تو را دوش فلک توشه کش | خرمن جاه تو را است ملک خوشه چین | |||||
ای به ستایش سزا زین همه مدح و ثنا | از تو من خسته را نیست توقع جز این | |||||
کز من و احوال من زمزمهای بشنود | از تو و انفاس تو پادشه داد و دین | |||||
وان چه شود خواسته جایزهی من بود | کز عدم آوردهام این همه در ثمین | |||||
بهر تو کز عظمشان آمدهای در جهان | قابل بزمی چنان لایق مدحی چنین | |||||
محتشم آنجا که هست در چو صدف بیبها | تحفهی ما و تو بس گوهر نظم متین | |||||
زان که ز پای ملخ تحفه روان ساختن | نزد سلیمان رواست در نظر خورده بین |