محتشم کاشانی (قصاید)/خوش آن زبان که شود چون زبان لوح و قلم
ظاهر
خوش آن زبان که شود چون زبان لوح و قلم | به مدح و منقبت شاه ذوالفقار علم | |||||
خون آن بنان که چو در خامه آورد جنبش | نخست ثبت کند مدحت امام امم | |||||
خوش آن بیان که بود همچو لعل در دل سنگ | در مناقب شاه نجف در آن مدغم | |||||
دمی ز نخل خیالت ثمر دهد شیرین | که جز به مدح شه نخل برنیاری دم | |||||
به خاک رفته فرو نظم آبدار تو به | اگر از آن نشود باغ منقبت خرم | |||||
درین جهان به ستایش مشو ندیم کسی | که در جهان دگر همینت ندیم ندم | |||||
فسانه طی کن و در مدحت کریمی کوش | که در کرم سگ او عار دارد از حاتم | |||||
به مدح کام دهی عقد نطق بند کزو | شوی به منعی بکری زمان زمان ملهم | |||||
به مجلس کرم از ساقی طلب کن جام | که تا ابد نکنی عرض احتیاج به جم | |||||
برات خویش به مهر دهندهای برسان | که در رکوع به خواهنده میدهد خاتم | |||||
حیات جو زدم زندهای که میآید | ز طفل مکتب او کار عیسی مریم | |||||
به سایه اسدی رو که گرگ مردم خوار | ز بیم او نتواند شدن غنیم غنم | |||||
ببر به محکمه قاضی شکایت چرخ | که در میانهی بازو کبوتر است حکم | |||||
به صدق شو سگ آن آستان که محترمند | سگان شیر خدا همچو آهوان حرم | |||||
به دانکه در کتب آسمانی آمده است | ابوالحسن همهجا بر ابوالبشر اقدم | |||||
مهم خویش بود خلق را اهم مهام | مرا ثنای امام امم مهم اهم | |||||
رسید مطلع دیگر ز سکه خانهی فکر | که میدود چو زر سکهدار در عالم |