محتشم کاشانی (قصاید)/تا هست جهان به کام خان باد
ظاهر
تا هست جهان به کام خان باد | خان کامستان و کامران باد | |||||
تا هست زمانهی آن یگانه | سر خیل اعاظم زمان بود | |||||
هر بندهی بارگه نشینش | در مرتبهی باد شه نشان باد | |||||
خشت ته فرش آستانش | بر تارک هفتم آسمان باد | |||||
ماوای همای دولت او | بالاتر از این نه آشیان باد | |||||
ذاتش که یگانهی زمانه است | ز آفات زمانه در امان باد | |||||
دستش که همیشه تاجبخش است | افسر نه فرق فرقدان باد | |||||
اقبال که مطلقالعنان است | با او همهوقت همعنان باد | |||||
نصرت ز پی عساکر او | پیوسته چو بیروان روان باد | |||||
فتحش به ملازمت شب و روز | در سلسلهی ملازمان باد | |||||
هر فتح که رخ نماید از خان | فتحی دگر از قفای آن باد | |||||
از خیل غنیم او غنیمت | در لشگر وی جهان جهان باد | |||||
خصمش که ز عمر میکشد رنج | منت کش مرگ ناگهان باد | |||||
امروز چو شاه محتشم اوست | لطفیش به محتشم نهان باد | |||||
او باقی و دولتش مقارن | بادولت صاحب الزمان باد | |||||
این نظم بدیهه چون دعاییست | معروض به خان نکتهدان باد |