محتشم کاشانی (قصاید)/بیماری به پای حضورم شکسته خار
ظاهر
بیماری به پای حضورم شکسته خار | کز رهگذار عافیتم برده بر کنار | |||||
بر تافتست ضعف چنان دست قوتم | کز سر نهادنم به زمین هم گذشته کار | |||||
جسمم که گرد راه عیادت نقاب اوست | پامال عالمی شده چون خاک رهگذار | |||||
نیلوفر ریاض ریاضت رخ من است | از سیلی که میخورم از دست روزگار | |||||
هرگز ز هم نمیگسلد کاروان لعل | زان قطرهها که بر رخ من میشود قطار | |||||
دست فلک ز رشتهی تدبیر تافتن | دامان من به جیب زمین بسته استوار | |||||
تدبیر این که پیش عزیزان مصر جود | خود را نسازم از سبکیها ذلیل و خوار | |||||
واندر فضای عالم علوی به طعمهای | شهباز همتم نکند پستی اختیار | |||||
با آن کزین سکون قوی لنگرم ز کوه | سنگینتر است کفه میزان اعتبار | |||||
غبنی است بس گرانم از این رهگذر که نیست | پایم روان به درگه نواب نامدار | |||||
سلطان کامکار محمد امین که هست | نازان به آفریدن او آفریدگار | |||||
آن قبلهی امم که به تنگ است سدهاش | از اختلاط ناصیهی شاه و شهریار | |||||
وان قلزم کرم که کشیده ز ساحلش | تا سقف عرش بر سر هم در شاهوار | |||||
گشت از صلای موهبتش گوشها گران | وز حمل بار مکرمتش دوشها فکار | |||||
در کلک صنع صانع او عز شانه | هر دقتی که بوده در او گشته آشکار | |||||
دارم گمان که خالق مخلوق آفرین | کرده در آفریدنش اظهار اقتدار | |||||
عکس جمال او به جمادات اگر فتد | بر دلبری مدار نهد صورت جدار | |||||
ذرات خاک پاش شمارند اگر به فرض | مه در حساب ناید و خورشید در شمار | |||||
آهو شکاری از سگ آن نامجو مجو | کز مردمی سگان ویند آدمی شکار | |||||
امرش به سیر گوی زمین حکم اگر کند | بی دست و پا فتد بره از روی اضطرار | |||||
نهیش به روی سیل نگون دست اگر نهد | پس خم زنان رود به عقب تا به کوهسار | |||||
بر رخش گرم جوش ببین گر ندیدهای | کانسان ز اقتدار بود اژدها سوار | |||||
از هم بپاشد و تل خاکستری شود | بیند اگر به قهر درین نیلگون حصار | |||||
هست از برای سوختن خرمن عدو | کافی ز آتش غضبش گرمی شرار | |||||
ای مالک رقاب ملوک سخن که هست | بر مدحت تو سلسلهی نظم را مدار | |||||
هرکس به مدعای دگر از سحاب نظم | بر کشت دولت تو ز شعر است رشحه بار | |||||
مقصود ومدعای من اما ز مدح تو | اینست این که نام تو سلطان نامدار | |||||
زیب کلام و زینت دیوان من شود | گوش قوای مدرکه را نیز گوشوار | |||||
هر نقطه هم شود ز سوادش به هند و روم | داغ دل هزار خدیو بزرگوار | |||||
زین لاف و دعوی احسن و اولاست محتشم | خاموش گشتن و به دعا کردن اختصار | |||||
تا نام داوران به دواوین شود رقم | وز خوش کلامی شعرا یابد اشتهار | |||||
از نام آن سپهر امارت کلام من | مشهور شرق و غرب بود آفتابوار |