محتشم کاشانی (قصاید)/بیا ای رسول از در مهربانی
ظاهر
بیا ای رسول از در مهربانی | به من یاری کن چون یاران جانی | |||||
چنان زین کن از سعی رخش عزیمت | که با باد صرصر کند همعنانی | |||||
چنان ره سر کن به سرعت که از تو | ز صرصر سبکتر گریزد گرانی | |||||
چو بر خنک سیلاب سرعت نهی زین | ز چشم من آموز سیلاب رانی | |||||
به جنبش در آر آنچنان بارهات را | که گردد روان بخش عزم از روانی | |||||
گرت نیست مشکل به شوکت پناهان | امانت سپاری ودیعت رسانی | |||||
غرض کاین گوهرهای بحر بلاغت | که دارند در وزن و قیمت گرانی | |||||
ازین کمترین بندهی کم بضاعت | ببر ارمغانی به نواب خانی | |||||
سمی محمد که یکتاست اسمش | در القاب تنزیلی آسمانی | |||||
به یک کارسازی که کاریست لازم | غمی رابه دل کن به صد شادمانی | |||||
جهان داوران را خداوند و صاحب | مصاحب به نواب صاحبقرانی | |||||
سکندر سپاهی که فرداست و یکتا | در اقلیم گیری و کشورستانی | |||||
ایالت پناهی که بختش رسانده | ز کرسی نشینی به کسری نشانی | |||||
پناه قزلباش کاندر شکوهش | قدر باشکوه قزل ارسلانی | |||||
سر چرخ را دیده با افسر خود | به درگاه خویش از بلند آستانی | |||||
ملقب به ظلم است از بس تفاوت | در ایام او عدل نوشیروانی | |||||
ز تهدید عدل شدید انتقامش | کند گله را گرگ سارق شبانی | |||||
درین دولت از روی نیروی صولت | قوی پشت ازو شوکت ترکمانی | |||||
به قدر دو عمر از جهان بهره دارد | شب و روز در عالم کامرانی | |||||
که بر دیدهی دولتش خواب گشته | حرام از برای جهان پاسبانی | |||||
اگر در سپه بعضی از سروران را | شد آهنگ دارایی آن جهانی | |||||
سر او سلامت که دارد ز رفعت | سزاواری فر تاج کیانی | |||||
زهی نیک رایی که معمار سعیت | بنای صلاح جهان راست بانی | |||||
اگر سد حفظ تو حایل نگردد | زمین پر شود ز آفت آسمانی | |||||
به دم دایم آتش فروزند مردم | ولیکن تو دانا دل از کامرانی | |||||
پی پستی شعلهی فتنه هرجا | دمیدی دمی کردی آتش نشانی | |||||
چو سهم جهادت به حکم اشارت | چو تیر قضا میرسد بر نشانی | |||||
سپاه تو را روز هیجا چه حاجت | بشست آزمایی و زورین کمانی | |||||
ز خاصیت خصمیت دشمنان را | کند موی سنجاب بر تن سنانی | |||||
جلالت کزین تنگ میدان برونست | از آن سو کند دهر را دیدهبانی | |||||
به عهد تو حکم سلاطین دیگر | همه ناروان چون زر ایروانی | |||||
زبان صلاح تو شمشیر قاطع | در اصلاح آفات آخر زمانی | |||||
به این طینت ای زینت چار عنصر | بر آب و گلت میرسد قهرمانی | |||||
سرا سرورا داد از دست دوران | که داد از ستم داد نامهربانی | |||||
بر افروخته آتشی در عذابم | که دودش رسیده به چرخ دخانی | |||||
دورنگی و یک رنگ سوزیش دارد | رخم را به حیثیت زعفرانی | |||||
که چون رنگ کارم دگرگون نگردد | به این اشگ کولاکی ارغوانی | |||||
ز دولاب گردانی آن مشعبد | کز آن غرق فتنه است این مصرفانی | |||||
ز من یوسفی گشته امسال غایب | که هجرش مرا کرده یعقوب ثانی | |||||
چه یوسف عزیزی به صد گنج ارزان | به بازار سوداییان معانی | |||||
به بال و پر معرفت شاهبازی | به چرخ آشنا از بلند آشیانی | |||||
جلی اختری شبه اجرام گردون | نمایان دری رشگ درهای کانی | |||||
مرا وارث و یادگار از برادر | ولیعهد و فرزند و دلبند جانی | |||||
به چنگال اعراب افتاده حالا | چو گلبرگ در دست باد خزانی | |||||
چه اعراب قومی نه از قسم انسان | همه غول سان از عجاب لسانی | |||||
چو صید آدمی زان گر ازان گریزان | که دارند خوی سگان از عوانی | |||||
ملاقات یک روزهی آن لیمان | مقابل به جان کندن جاودانی | |||||
که دارند اسیران خود را معذب | به صحرا نوردی و اشتر چرانی | |||||
پس از سالی آنگاهشان بر سر ره | به امید آمد شد کاروانی | |||||
به این نیت آرند کز عنف و غلظت | ستانند از یک به یک ارمغانی | |||||
فروشندشان بعد از آن همچو یوسف | به افسانه خوانی و جادو زبانی | |||||
جهان کارسازا من اکنون چه سازم | درین بینوایی به این ناتوانی | |||||
مگر حل این مشگل سخت عقده | تو سرور به عنوان دیگر توانی | |||||
وگرنه محال است آوردن او | به حجت نویسی و قاصد دوانی | |||||
قصیر است وقت و طویل است قصه | تو را نیز نفرت ازین قصه خوانی | |||||
محل تنگتر زانکه من رفتهرفته | کشم پرده از رازهای نهانی | |||||
سخن میکنم کوته آن گوهر آنجا | بزر در گرو مانده دیگر تو دانی | |||||
ولی زین سخن این توقع ندارم | من مفلس ای توامان امانی | |||||
که دست تو گرد سفر نافشانده | کند بر من و نظم من زرفشانی | |||||
بلی آن دو دعوی که تفصیل یک یک | شنیدست دارنده از من زبانی | |||||
چو نطقش به سمع معلی رساند | تو فرمان دهش گر به جایی رسانی | |||||
ازین کامیابی شود محتشم را | سرانجام عمر اول کامرانی | |||||
بود تا در آغاز عمر مطول | جوانی طراوت ده زندگانی | |||||
تو را ای جوانبخت از اقبال بادا | در انجام عمر طبیعی جوانی |