محتشم کاشانی (قصاید)/به عنوان عیادت ساخت مقدار مرا افزون
ظاهر
به عنوان عیادت ساخت مقدار مرا افزون | فلک مقدار ذی عزت عزیز حضرت بیچون | |||||
محمد ممن آن فخر سلاطین کز وجود او | زهی در چشم دقت اشرف است و ارفع از گردون | |||||
نهد مساح و هم اندر قیاس ساحت قدرش | ز ملک احتمال و عالم امکان قدم بیرون | |||||
ندانم چون سرایم وصف شان و شوکت او را | که اینجا ساز سلطانیست با شاهی به یک قانون | |||||
چو کردند از غنا عرض تجمل سایلان او | فروشد در زمین از انفعال کمزری قارون | |||||
گر از وادی استغناش بر هامون وزد بادی | سزد کز بینیازی ناز بر لیلی کند مجنون | |||||
ندیدم دهر پردازی به احسانش که گر از وی | دو عالم سایلان خواهند یک عالم شود ممنون | |||||
اگر یک لمحه پردازد به حرب آن خسرو گردان | شود از موج خون دشمنان شبدیز او گلگون | |||||
سزد گر بیش ازین فلک از جای برخیزد | چو تیغش آسمان پیوند سازد موجهای خون | |||||
در آفاقیم بیهمتا ز لطف واحد یکتا | در استعداد من در شعر و در حکمت هم افلاطون | |||||
سرافرازا به پایت ریختن لایق نمیدانم | مگر گنجی که از گنجینهی قارون بود افزون | |||||
ولی از محتشم آن پیشکش کاید به کار تو | مناسب نیست الانقد نظمی چون در مکنون | |||||
که در چشم و دل طبع سخندان تو میدانم | که از صد بیت پر زینت کم یک بیت پر مضمون | |||||
نه تنها از برای زینت و زیب کلام خود | ثنایت را ذویالافهام میگردید پیرامون | |||||
کنند از نظم پر در کفهی میزان مدحت را | اگر جن و ملک را چون بشر طبعی بود موزون | |||||
ز لطف پادشاه لمیزل امید میدارم | که سازد دولت دیر انتقامت را ابد مقرون |