محتشم کاشانی (قصاید)/بر آصف سخی دل به اذل بود سه عید
ظاهر
بر آصف سخی دل به اذل بود سه عید | چون عهد او مبارک و فرخنده و سعید | |||||
عید نخست عید مه روزه که آمده | شکل هلال او در فردوس را کلید | |||||
عید دوم حکومت شهری که صاحبش | فتاح خیبر آمده ذوالقدة الشدید | |||||
عید سوم وزارت نواب کامیاب | شهزادهی بزرگ نسب مرشد رشید | |||||
گر خیل آصفان سلیمان وقار داد | کاشان به آن حذیو فریدون فر فرید | |||||
یعنی سمی احمد یثرب حرم که هست | از خاک رو به حرمش دیده مستفیذ | |||||
بر پیشطاق خویش رقم کرده اسم او | عرش بلند منظرهی اعظم مجید | |||||
جانآفرین که زیب حکومت به عدل داد | یک فرد را به معدلت او نیافرید | |||||
بر زد سنان تیرهی غیرت سر از زمین | هر جا که داد او سر بیداد را برید | |||||
مرغی که بود بیضهی ظلمش بزیر پر | منقار عدل بیضه شکن دیده بر پرید | |||||
حرف وقار او به قلم چون سپرد عرش | تا خواست نقش لوح کند قامتش خمید | |||||
ازشرم حلم او به حجاب عدم گریخت | چون مجرمان عناد دل دشمن عنید | |||||
بهر عدوی تو جسد از آتش آورد | جان را به تن چو عود دهد مبدئی معید | |||||
از گرمی ملایمت او برون رود | در صلب کان طبیعت صلبیت از حدید | |||||
سعی کف کفایت اکسیر سیرتش | از قطرهای هزار محیط آورد پدید | |||||
ای شام تو چو شام پسین مه صیام | وی صبح تو چو صبح نخستین روز عید | |||||
فرش تو عرش رفت و هزار احترام یافت | مدح تو دهر گفت و هزار آفرین شنید | |||||
مژگان دشمن از اثر زهر چشم تو | گردید نیش عقرب و در چشم او خلید | |||||
یاجوج ظلم را ز ازل گشته سنگ راه | گرد عدالت تو که سدیست بس سدید | |||||
بردند بس که دست به دست اهل روزگار | نقش نگین حکم تو چون سکهی جدید | |||||
بگرفت کار بوسه رواجی که از شفا | افتاد شغل حرف زدن یک جهان بعید | |||||
دست تظلم دو جهان کاندرین زمان | دامان هفت پرهین چرخ میدرید | |||||
چون شد زمان حکم قضا منتقل به تو | خود را در آستین به صد آهستگی کشید | |||||
ای رای محتشم حشم نامور که هست | هر بندهات یگانه و هر چاکرت فرید | |||||
گوئی ز صبح روز ازل صبح فطرتش | هم پیشتر برآمد و هم پیشتر دمید | |||||
شد گر چه محتشم ملک خسروان نظم | در انقیاد صد چو خودش بندگی گزید | |||||
سودای خدمتت به سویدای خاطرش | شد بیش از آن فرو که به کنهش توان رسید | |||||
آمادهی خریدن او شو که جنس خوب | ارزان اگر چه نیست گران میتوان خرید | |||||
اما به یک نظر نه به زر کاین متاع راست | قیمت به مخزنی که خدا داردش کلید | |||||
صلب جهان پر است ز اقران او ولی | در صد هزار قرن یکی میشود پدید | |||||
با نور آفتاب بود سایهات قریب | وز جرم آفتاب جهان تا جهان بعید | |||||
از آفتاب دولت شاهی مباد بعد | ظل تو را که دید جهان بر خرد مدید |