محتشم کاشانی (قصاید)/ای جهان را به دولت تو نظام
ظاهر
ای جهان را به دولت تو نظام | آسمان را به خدمت تو قیام | |||||
نقطهی پای کبریای تو راست | حیز افزون ز ساحت اوهام | |||||
آتش قهرت ار زبانه کشد | چون سپند از فلک جهند اجرام | |||||
گر شکوهت مکان طلب گردد | پا ز حیز برون نهند اجسام | |||||
کرده رایت برای راه صواب | بر سر بختی زمانهی زمام | |||||
گر نه سررشته در کف تو بود | بگسلد توسن سپهر لجام | |||||
تیغ که آیین اوست خونریزی | مانده در عهد تو به حبس نیام | |||||
صعوه در دور تو اسیر عقاب | باز در عهد تو اسیر حمام | |||||
گر زند بانگ بر جهان غضب | جهد از بیم تا عدم بدو گام | |||||
ور دهد مهلت زمان کرمت | پا به ذیل ابد کشد ایام | |||||
آید از همگنان خصایص تو | صمدیت گر آید از اصنام | |||||
سگ کوچکترین غلام تو را | مهتران بندهی آن دو بنده غلام | |||||
که در آفاق دیده از حکما | دین پناهی که بهر نفی حرام | |||||
در میان لای نفیش ار نبود | غیر اسمی نماند از اسلام | |||||
افتخار قبیلهی آدم | شاه بیت قصیدهی ایام | |||||
آصف جم صفات قاسم بیک | رای لقمان ضمیر خضر الهام | |||||
عامل کارخانهی رزاق | قاسم روزی خواص و عوام | |||||
کمترین پاسبان او کیوان | کمترین تیغ بند او بهرام | |||||
بهر طی ره ستایش او | اگر امروز تا به روز قیام | |||||
درید کاتبان هفت اقلیم | بر صحایف قدم زنند اقلام | |||||
طی نگردد ره آن قدر که بود | کلک را در میانه اقدام | |||||
ای پی طوف بارگاه شما | بسته خلق از چهار رکن احرام | |||||
من کوته قدم ز طول امل | به صد امید و صدهزار مرام | |||||
دو خزانه در از کلام بدیع | هر دری گوشوار گوش گرام | |||||
کردم ارسال از عراق به هند | بعد ابلاغ صد درود و سلام | |||||
که نثار دو بارگه سازند | حاملانش به اهتمام تمام | |||||
دو معاذ خلایق آفاق | دو معز مفاخر ایام | |||||
یکی از عین قدر قبلهی خاص | یکی از فرط فیض کعبهی عام | |||||
قصه کوته خلاصه دوسرا | مجلس شاه و محفل خدام | |||||
وز خداوند خود امیدم بود | که نهد حکمتش به دقت تام | |||||
دست بر نبض کار این بیکس | گوش بر شرح حال این گمنام | |||||
تا مزاج سقیم مطلب من | صحتی تام یابد از اسقام | |||||
یعنی از مال طفلم آن چه بود | در دکن پیش بد ادایان وام | |||||
به نخستین اشارهای که کند | بستانند چاکران عظام | |||||
بلکه با آن به لطف ضم سازد | صلهای از شه بزرگ انعام | |||||
باری آنها فتاد در تعویق | از تقاضای بخت نافرجام | |||||
این زمان از کمال لطف و کرم | ای خجل از مکارم تو کرام | |||||
بهر عرض کلام من یملک | ای سخنهای تو ملوک کلام | |||||
به زکات قدوم فیض لزوم | وقت فرصت به بزم شام خرام | |||||
در میان مهم من نه پای | ساز کار مرا نظام انجام | |||||
گر نه پای تو در میان باشد | نرسد کار عالمی به نظام | |||||
نیست مخفی ز عالم و جاهل | که به توفیق خالق علام | |||||
میتواند نهاد حکمت تو | نرمی موم در مزاج رخام | |||||
میتواند شد از تصرف تو | نطفهی تغییریاب در ارحام | |||||
پس مهمات محتشم هرچند | گشته باشد ز بیکسیها خام | |||||
دور نبود که پیش تدبیرت | گردد آسانترین جملهی فهام | |||||
متصل خواهم از خدا که به دهر | ز اتصال لیالی و ایام | |||||
بس که عهدت شود طویل الذیل | سر برآرد ز جیب صبح قیام |