محتشم کاشانی (قصاید)/ایا صبا برسان تحفهی درود و سلام
ظاهر
ایا صبا برسان تحفهی درود و سلام | ز کمترین خلایق به بهترین انام | |||||
پناه ملک و ملل پاسبان دین و دول | جهان علم و عمل کاشف حلال و حرام | |||||
سمی صدر رسل هادی جمیع سبل | سر رئوس امم تاج تارک اسلام | |||||
خدایگان صدور جهان که در آفاق | صدارت از شرفش در تفاخر است مدام | |||||
بگو ولی به زبانی کزو اثر بارد | که ای جلال تو را جلوه در لباس دوام | |||||
غلام بی بدلت محتشم که خواند اول | بر آسمان ملکش زیب و زینت ایام | |||||
بر او زمین وسیع آخر آن چنان شد تنگ | که گشت شیرهی جان در تنش فشرده تمام | |||||
نه پای راه نوردی که در گشایش کار | ره امید به دستش دهد گشایش کام | |||||
نه یک سرو تن فردی که سوی حاتم طی | کند به کبر نگاه و کند به ناز خرام | |||||
اگر چه گه گهش از شاخسار این دولت | سبک بهاثمری تازه میکند لب و کام | |||||
ولی ز گلشن جود شهش ز بخت زبون | نسیم لطف تمامی نمیرسد به مشام | |||||
که چون دهد به تنعم دماغ را ترطیب | شود ز فیض پذیرای صد هزار الهام | |||||
درین زمان که غم انگیز گشتنش میکرد | زمانه بادهی عیشی که ریختش درجام | |||||
همان رحیق روان کلام مولی بود | که بود هم طرب آغاز و هم نشاط انجام | |||||
کلام نی که زلالی بدیع سلسلهای | طراز دوش امم گوشوار گوش گرام | |||||
زهر دوا و مصرع آن گشته از فصاحت باز | دری جدید به روی دل ذوی الافهام | |||||
به مرده خضر کلامش چو داد آب حیات | حدیث زیره و کرمان ز کلک خوش ارقام | |||||
چنان نمود که شیرین تکلمان ظریف | نبات را به تکلف نهند حنظل نام | |||||
ز فیض ابر مقالت چو مستفیض شدند | به قدر جوهر ادراک خود خواص و عوام | |||||
ز سرزمین فصاحت روایح گلها | بسیط روی زمین را فرو گرفت تمام | |||||
در آن خجسته زمین هر غزل غزالی بود | به طبع مستمع از مردم آشنایی و رام | |||||
در آستین بودش دست صنع هر که ز لفظ | لباس برقد معنی برد به این اندام | |||||
بزرگوارا دارم دلی و صد امید | جهان مدارا دارم لبی و صد پیغام | |||||
که هست از مدد منعم غنی و قدیر | کریم عام کرم واهب جمیع مرام | |||||
بلای فقر درین عهد در تزلزل صرف | صلای جود درین دور در ترقی تام | |||||
مرا به طبع ز اشباه خود تفاوت خاص | تو را ز لطف به امثال من توجه عام | |||||
بود بعید که عرش مکان من نرسد | در ارتفاع به فرش مقام هیچکدام | |||||
ازین بعیدتر این کاندرین بساط وسیع | مهام را به ید قدرت شهیست زمان | |||||
که در نوازش و دریادلی و زربخشی | هزار حاتمش از روی نسبت است غلام | |||||
مضیق است زمان ای زمان مزین ساز | صحیفهی سخنت را به مهر ختم کلام | |||||
برای دولت دیر انتقال تا یابد | دعا به ذکر ثبات و دوام استحکام | |||||
ز پایداری اقبال باد مستحکم | صدارتت به ثبات و جلالتت به دوام |