پرش به محتوا

محتشم کاشانی (غزلیات از رساله‌ی جلالیه)/چند چشمت بسته بیند چشم سرگردان من

از ویکی‌نبشته
محتشم کاشانی (غزلیات از رساله‌ی جلالیه) از محتشم کاشانی
(چند چشمت بسته بیند چشم سرگردان من)
  چند چشمت بسته بیند چشم سرگردان من چشم بگشا ای بلاگردان چشمت جان من  
  جان مردم را خراشید آن که حک کرد از جفا حرف راحت را ز برگ نرگس جانان من  
  تا چرا چشم تو پرخون باشد و از من پرآب میشود کور از خجالت چشم خون‌افشان من  
  گشت مژگان تو یکدم خون چکان وز درد آن مانده تا روز قیامت خون‌فشان مژگان من  
  آن که از عین ستم زد زخم بر آهوی تو مردم چشم مرا خون ریخت در دامان من  
  ناله‌ات کرد آن چنان زارم که امشب از نجوم آسمان را پنبه در گوش است از افغان من  
  تا مرا باشد حیات و محتشم را زندگی ریخت ای گل زان او بادا و دردت زان من