محتشم کاشانی (ترجیع بند)/ناگهان برخاست ظلمانی غباری از جهان
ظاهر
ناگهان برخاست ظلمانی غباری از جهان | کز سوادش در سیاهی شد زمین و آسمان | |||||
ناگهان سر کرد طوفان خیز سیلی کز زمین | کند بیخ خرمی تا دامن آخر زمان | |||||
ناگهان آتش چکان سیفی برآمد کز هوا | برتر و خشک جهان شد بیدریغ آتش فشان | |||||
ناگهان در هفت گردون اضطرابی شد پدید | کز تزلزل شد خلل در چار دیوار جهان | |||||
ناگهان در شش جهت شد وحشتی کز دهشتش | طایران قدسی افتادند زین هفت آسمان | |||||
ناگهان آهی برآمد از نهاد روزگار | کز تف او قیرگون شد قیروان تا قیروان | |||||
ناگهان حرفی به ایما و اشارت گفته شد | کز تکلم ساخت جن و انس را کوتهزبان | |||||
این چه حرف دلخراش ناملایم بود آه | کز دل آمد بر زبان بادا زبان ما سیاه | |||||
ای فلک دیدی که بیداد تو با عالم چه کرد | باد قهرت با چراغ دوره آدم چه کرد | |||||
بر سر ایوان کیوان گرد این طوفان چه بیخت | با رخ خورشید تابان دود این ماتم چه کرد | |||||
از بساط شش جهت دست غنیم جان چه برد | با بسیط نه فلک موج محیط غم چه کرد | |||||
این خسوف بیگمان بر مه چه دیواری کشید | وین کسوف ناگهان با نیر اعظم چه کرد | |||||
دهر کز فیض دم عیسی به خلقی داد جان | از گران جانی ببین با شاه عیسی دم چه کرد | |||||
داغ مرگ افتاده بیمرهم ندانم شاه را | وقت چون دریافت با آن داغ بیمرهم چه کرد | |||||
خاتم شاهی که به روی نام شاهی نقش بود | دست حکاک اجل با نقش آن خاتم چه کرد | |||||
دست دوران شد تهی کان نقد جان برجا نماند | پشت گردون شد دو تا کان گوهر یکتا نماند | |||||
حیف از آن جمشید خورشید افسر گردون سریر | حیف از آن دارای گیتی داور روشن ضمیر | |||||
حیف از آن خاقان قیصر چاکر کسری غلام | کانچه ممکن بود بودش در جهان الا نظیر | |||||
حیف از آن شاه حسن خلق جهان پرور که بود | خلق او خلق عظیم و ملک او ملک کبیر | |||||
حیف از آن داور که در عهدش نشد هرگز بلند | نالهی شیخ کبیر و گریهی طفل صغیر | |||||
حیف از آن تمکین که در اوقاف عالمگیریش | گوش چرخ چنبری نشنید بانگ داروگیر | |||||
حیف از آن تدبیر عالمگیر کز تاثیر آن | بود در طوق اطاعت گردن چرخ اسیر | |||||
حیف از آن پرگاردار مرکز عالم که بود | در جهان نازان به دور او سپهر مستدیر | |||||
شاه جنت بزم رضوان حاجب غفران پناه | سدرهی ماوای معلی آشیان طهماسب شاه | |||||
خسرو صاحبقران شاهنشه نصرت قرین | داور دارا نشان فرمانده مسند نشین | |||||
آفتاب دین و دولت کامیاب بحر و بر | پاسبان ملک و ملت قهرمان ماء و طین | |||||
شهسوار عرش میدان چوگان که داشت | اضطراب اندر خم چوگان او گوی زمین | |||||
آن که دایم آستان اولینش را ز قدر | آسمان هفتمین خواندی سپهر هشتمین | |||||
وانکه بودی با وجود نسبت فرزندیش | روز و شب لاف غلامی با امیرالممنین | |||||
آن خداوندی که پیشش سر نهاد و دست بست | هرکه در روی زمین شد صاحب تاج و نگین | |||||
اهتمامش گرچه در دهر از ید علیا نهاد | بارگاه سلطنت را پایه بر چرخ برین | |||||
کرد ناگه همتش آهنگ ماوای دگر | در جهان چتر همایون کند و زد جای دگر | |||||
چون به گردون بانک رستاخیز این ماتم رسید | صور اسرفیل گفتی چرخ روئین خم دمید | |||||
آنچنان تاج مرصع بر زمین زد آفتاب | که آسمان را پشت لرزید و زمین را دل طپید | |||||
بر سر و تن چرخ پیر از بهر ترتیب عزا | شب سیه عمامه بست و صبح پیراهن درید | |||||
زهرهی گردون نشین زین نغمهی طاقت گسل | نوحه را قانون نهاد و چنگ را گیسو برید | |||||
پشت عرش از حمل این بار گران صد جا شکست | قامت کرسی ز عظم این عزا صد جا خمید | |||||
از صدای طشت زرینی کزین ایوان فتاد | پیک آه خلق هفت اقلیم تا کیوان دوید | |||||
در زمین عیسی دمی جام اجل بر لب نهاد | که آسمان شرمنده شد وز کردهی خود لب گزید | |||||
آه از آن ساعت که شه میکرد عالم را وداع | وز لبش گوش جهان میکرد این حرف استماع | |||||
کای سرای دهر ترتیب عزای من کنید | ساز قانون مصیبت از برای من کنید | |||||
حلقه بر گرد ستون بارگاه من زنید | جای در پای سریر عرشسای من کنید | |||||
رخش افغان را عنان در ابتلای من دهید | اشگ خونین را روان در ماجرای من کنید | |||||
حرف ماتم را که باد از صفحهی ایام حک | نقش دیوار و در دولتسرای من کنید | |||||
از زبان و چشم ودل فریاد و زاری و فزع | در خور شان و شکوهی کبریای من کنید | |||||
گریهای کاندر جهان نگذارد آثار سرور | بر سریر و مسند و چتر و لوای من کنید | |||||
مرکب چوبین تن بییال ودم را بعد از آن | بر در آرید و به جای باد پای من کنید | |||||
من خود از قطع امل کردم وداع جان خود | بر شما بادای هواداران که با یاران خود | |||||
چون نشینید از من و ایام من یاد آورید | وز زمان عافیت فرجام من یاد آورید | |||||
بشنوید آغاز و انجام حدیث خسروان | پس ز آغاز من و انجام من یاد آورید | |||||
هرکجا حکمی شود بر طبق حکم حق روان | از من و حقیت احکام من یاد آورید | |||||
هرکجا بینید زهر خشم در جام غضب | از من و از خلق خشم آشام من یاد آورید | |||||
هرکجا آرام گیرد سائلی در راه خیر | از شتاب عزم بیآرام من یاد آورید | |||||
روز بازار سخا کایند بر در خاص و عام | از عطای خاص و لطف عام من یاد آورید | |||||
خطبهی من چون شد آخر هر کجا در خطبهها | نام شاهی بشنوید از نام من یاد آورید | |||||
من ز گیتی میروم گیتی پناه من کجاست | حارس دین وارث تخت و کلاه من کجاست | |||||
یارب آن شاه گران مقدار کی خواهد رسید | بر سر ملک آن جهان سالار کی خواهد رسید | |||||
گشته کوته دست سرداران دهر از کار ملک | باعث سرکاری این کار کی خواهد رسید | |||||
آن که بیرون زد ز مهد غیبت کبری قدم | بر سر دجال مهدیوار کی خواهد رسید | |||||
مرکز عالم که بیرونست از پرگار ضبط | از قدوم آن به آن پرگار کی خواهد رسید | |||||
از خزان مرگ من گلزار دین پژمرده شد | باد نوروزی به این گلزار کی خواهد رسید | |||||
گشته در مصر ارادت عشق را بازار گرم | مژده یوسف به این بازار کی خواهد رسید | |||||
از قدوم آن مسیحا دم نوید جان به تن | میرسد اما به این بیمار کی خواهد رسید | |||||
از فراقش میزند پر مرغ روحم در قفس | از زبان او سخن گویند با من یک نفس | |||||
وه که با خود بردم آخر حسرت دیدار او | خار خار من به جا مانده از گل رخسار او | |||||
وه که روز مرگ از دوری مداوایی نکرد | تلخی کام مرا شیرینی گفتار او | |||||
من که پرگار جهان از بهر او میداشتم | گرد این مرکز ندیدم گردش پرگار او | |||||
خواهد آوردن به جنبش خفتگان خاک را | چهرهی رایات منصور ظفر آثار او | |||||
شکر کایام از زبان تیغ او آماده ساخت | حجت قاطع برای خصم دعوی دار او | |||||
حیف کاندر خاتم دوران نگین آسا ندید | دیدهی من گوهر ذات گران مقدار او | |||||
کاش چندان مهلتم بودی که یک دم دیدمی | در جهان سالاری رای جهان سالار او | |||||
وان چه چشم و گوش دوران انتظارش میکشید | هم به کیفیت شنید و هم به استقلال دید | |||||
یارب آن ظل همایون در جهان پاینده باد | وین زمان امن تا آخر زمان پاینده باد | |||||
پایهی آن داور مسند نشین بر جا نماند | سایهی این خسرو نشان پاینده باد | |||||
خیمهی منصوب آن خلد آشیان را دور کند | خرگه مرفوع این عرش آستان پاینده باد | |||||
جان خود بر کف نهاد از بهر پاس جان او | از برای پاس وی آن پاسبان پاینده باد | |||||
ختم دولتهاست این دولت الهی مدتش | تا زمان دولت صاحب زمان پاینده باد | |||||
دور استقرار آن نصرت قرین آمد به سر | عهد استقلال این صاحبقران پاینده باد | |||||
وان سهیل برج عصمت نیز کاندر ضبط ملک | کرد یک رنگی به آن گیتی ستان پاینده باد | |||||
محتشم ختم سخن کن بر دعای جان شاه | کایزدش از فتنهی آخر زمان دارد نگاه |