مثنوی معنوی/گریان شدن امیر از نصیحت شیخ
ظاهر
این بگفت و گریه در شد های های | اشک غلطان بر رخ او جای جای | |||||
صدق او هم بر ضمیر میر زد | عشق هر دم طرفه دیگی میپزد | |||||
صدق عاشق بر جمادی میتند | چه عجب گر بر دل دانا زند | |||||
صدق موسی بر عصا و کوه زد | بلک بر دریای پر اشکوه زد | |||||
صدق احمد بر جمال ماه زد | بلک بر خورشید رخشان راه زد | |||||
رو برو آورده هر دو در نفیر | گشته گریان هم امیر و هم فقیر | |||||
ساعتی بسیار چون بگریستند | گفت میر او را که خیز ای ارجمند | |||||
هر چه خواهی از خزانه برگزین | گرچه استحقاق داری صد چنین | |||||
خانه آن تست هر چت میل هست | بر گزین خود هر دو عالم اندکست | |||||
گفت دستوری ندادندم چنین | که کنم من این دخیلانه دخول | |||||
این بهانه کرد و مهره در ربود | مانع آن بدکان عطا صادق نبود | |||||
نه که صادق بود و پاک از غل و خشم | شیخ را هر صدق مینامد به چشم | |||||
گفت فرمانم چنین دادست اله | که گدایانه برو نانی بخواه |