مثنوی معنوی/کرامات شیخ شیبان راعی قدس الله روحه العزیز
ظاهر
همچو آن شیبان که از گرگ عنید | وقت جمعه بر رعا خط میکشید | |||||
تا برون ناید از آن خط گوسفند | نه در آید گرگ و دزد با گزند | |||||
بر مثال دایرهی تعویذ هود | که اندر آن صرصر امان آل بود | |||||
هشت روزی اندرین خط تن زنید | وز برون مثله تماشا میکنید | |||||
بر هوا بردی فکندی بر حجر | تا دریدی لحم و عظم از همدگر | |||||
یک گره را بر هوا درهم زدی | تا چو خشخاش استخوان ریزان شدی | |||||
آن سیاست را که لرزید آسمان | مثنوی اندر نگنجد شرح آن | |||||
گر به طبع این میکنی ای باد سرد | گرد خط و دایرهی آن هود گرد | |||||
ای طبیعی فوق طبع این ملک بین | یا بیا و محو کن از مصحف این | |||||
مقریان را منع کن بندی بنه | یا معلم را به مال و سهم ده | |||||
عاجزی و خیره کن عجز از کجاست | عجز تو تابی از آن روز جزاست | |||||
عجزها داری تو در پیش ای لجوج | وقت شد پنهانیان را نک خروج | |||||
خرم آن کین عجز و حیرت قوت اوست | در دو عالم خفته اندر ظل دوست | |||||
هم در آخر عجز خود را او بدید | مرده شد دین عجایز را گزید | |||||
چون زلیخا یوسفش بر وی بتافت | از عجوزی در جوانی راه یافت | |||||
زندگی در مردن و در محنتست | آب حیوان در درون ظلمتست |