مثنوی معنوی/چاره کردن سلیمان علیهالسلام در احضار تخت بلقیس از سبا
ظاهر
گفت عفریتی که تختش را به فن | حاضر آرم تا تو زین مجلس شدن | |||||
گفت آصف من به اسم اعظمش | حاضر آرم پیش تو در یک دمش | |||||
گرچه عفریت اوستاد سحر بود | لیک آن از نفخ آصف رو نمود | |||||
حاضر آمد تخت بلقیس آن زمان | لیک ز آصف نه از فن عفریتیان | |||||
گفت حمدالله برین و صد چنین | که بدیدستم ز رب العالمین | |||||
پس نظر کرد آن سلیمان سوی تخت | گفت آری گولگیری ای درخت | |||||
پیش چوب و پیش سنگ نقش کند | ای بسا گولان که سرها مینهند | |||||
ساجد و مسجود از جان بیخبر | دیده از جان جنبشی واندک اثر | |||||
دیده در وقتی که شد حیران و دنگ | که سخن گفت و اشارت کرد سنگ | |||||
نرد خدمت چون بنا موضع بباخت | شیر سنگین را شقی شیری شناخت | |||||
از کرم شیر حقیقی کرد جود | استخوانی سوی سگ انداخت زود | |||||
گفت گرچه نیست آن سگ بر قوام | لیک ما را استخوان لطفیست عام |