مثنوی معنوی/پیش رفتن دقوقی به امامت آن قوم
ظاهر
در تحیات و سلام الصالحین | مدح جملهی انبیا آمد عجین | |||||
مدحها شد جملگی آمیخته | کوزهها در یک لگن در ریخته | |||||
زانک خود ممدوح جز یک بیش نیست | کیشها زین روی جز یک کیش نیست | |||||
دان که هر مدحی بنور حق رود | بر صور و اشخاص عاریت بود | |||||
مدحها جز مستحق را کی کنند | لیک بر پنداشت گمره میشوند | |||||
همچو نوری تافته بر حایطی | حایط آن انوار را چون رابطی | |||||
لاجرم چون سایه سوی اصل راند | ضال مه گم کرد و ز استایش بماند | |||||
یا ز چاهی عکس ماهی وا نمود | سر بچه در کرد و آن را میستود | |||||
در حقیقت مادح ماهست او | گرچه جهل او بعکسش کرد رو | |||||
مدح او مهراست نه آن عکس را | کفر شد آن چون غلط شد ماجرا | |||||
کز شقاوت گشت گمره آن دلیر | مه به بالا بود و او پنداشت زیر | |||||
زین بتان خلقان پریشان میشوند | شهوت رانده پشیمان میشوند | |||||
زآنک شهوت با خیالی رانده است | وز حقیقت دورتر وا مانده است | |||||
با خیالی میل تو چون پر بود | تا بدان پر بر حقیقت بر شود | |||||
چون براندی شهوتی پرت بریخت | لنگ گشتی و آن خیال از تو گریخت | |||||
پر نگه دار و چنین شهوت مران | تا پر میلت برد سوی جنان | |||||
خلق پندارند عشرت میکنند | بر خیالی پر خود بر میکنند | |||||
وامدار شرح این نکته شدم | مهلتم ده معسرم زان تن زدم |