مثنوی معنوی/پیدا کردن سلیمان علیهالسلام
ظاهر
هین بیا که من رسولم دعوتی | چون اجل شهوتکشم نه شهوتی | |||||
ور بود شهوت امیر شهوتم | نه اسیر شهوت روی بتم | |||||
بتشکن بودست اصل اصل ما | چون خلیل حق و جمله انبیا | |||||
گر در آییم ای رهی در بتکده | بت سجود آرد نه ما در معبده | |||||
احمد و بوجهل در بتخانه رفت | زین شدن تا آن شدن فرقیست زفت | |||||
این در آید سر نهند او را بتان | آن در آید سر نهد چون امتان | |||||
این جهان شهوتی بتخانهایست | انبیا و کافران را لانهایست | |||||
لیک شهوت بندهی پاکان بود | زر نسوزد زانک نقد کان بود | |||||
کافران قلباند و پاکان همچو زر | اندرین بوته درند این دو نفر | |||||
قلب چون آمد سیه شد در زمان | زر در آمد شد زری او عیان | |||||
دست و پا انداخت زر در بوته خوش | در رخ آتش همی خندد رگش | |||||
جسم ما روپوش ما شد در جهان | ما چو دریا زیر این که در نهان | |||||
شاه دین را منگر ای نادان بطین | کین نظر کردست ابلیس لعین | |||||
کی توان اندود این خورشید را | با کف گل تو بگو آخر مرا | |||||
گر بریزی خاک و صد خاکسترش | بر سر نور او برآید بر سرش | |||||
که کی باشد کو بپوشد روی آب | طین کی باشد کو بپوشد آفتاب | |||||
خیز بلقیسا چو ادهم شاهوار | دود ازین ملک دو سه روزه بر آر |