مثنوی معنوی/وصیت کردن عمران جفت خود را بعد از مجامعت کی مرا ندیده باشی
وا مگردان هیچ ازینها دم مزن | تا نیاید بر من و تو صد حزن | |||||
عاقبت پیدا شود آثار این | چون علامتها رسید ای نازنین | |||||
در زمان از سوی میدان نعرهها | میرسید از خلق و پر میشد هوا | |||||
شاه از آن هیبت برون جست آن زمان | پابرهنه کین چه غلغلهاست هان | |||||
از سوی میدان چه بانگست و غریو | کز نهیبش میرمد جنی و دیو | |||||
گفت عمران شاه ما را عمر باد | قوم اسراییلیانند از تو شاد | |||||
از عطای شاه شادی میکنند | رقص میآرند و کفها میزنند | |||||
گفت باشد کین بود اما ولیک | وهم و اندیشه مرا پر کرد نیک |