مثنوی معنوی/وحی آمدن به مادر موسی کی موسی را در آب افکن
ظاهر
| باز وحی آمد که در آبش فکن | روی در اومید دار و مو مکن | |||||
| در فکن در نیلش و کن اعتماد | من ترا با وی رسانم رو سپید | |||||
| این سخن پایان ندارد مکرهاش | جمله میپیچید هم در ساق و پاش | |||||
| صد هزاران طفل میکشت او برون | موسی اندر صدر خانه در درون | |||||
| از جنون میکشت هر جا بد جنین | از حیل آن کورچشم دوربین | |||||
| اژدها بد مکر فرعون عنود | مکر شاهان جهان را خورده بود | |||||
| لیک ازو فرعونتر آمد پدید | هم ورا هم مکر او را در کشید | |||||
| اژدها بود و عصا شد اژدها | این بخورد آن را به توفیق خدا | |||||
| دست شد بالای دست این تا کجا | تا بیزدان که الیه المنتهی | |||||
| کان یکی دریاست بی غور و کران | جمله دریاها چو سیلی پیش آن | |||||
| حیلهها و چارهها گر اژدهاست | پیش الا الله آنها جمله لاست | |||||
| چون رسید اینجا بیانم سر نهاد | محو شد والله اعلم بالرشاد | |||||
| آنچ در فرعون بود اندر تو هست | لیک اژدرهات محبوس چهست | |||||
| ای دریغ این جمله احوال توست | تو بر آن فرعون بر خواهیش بست | |||||
| گر ز تو گویند وحشت زایدت | ور ز دیگر آفسان بنمایدت | |||||
| چه خرابت میکند نفس لعین | دور میاندازدت سخت این قرین | |||||
| آتشت را هیزم فرعون نیست | ورنه چون فرعون او شعلهزنیست | |||||