مثنوی معنوی/نکوهیدن ناموسهای پوسیده را کی مانع ذوق ایمان
ظاهر
ای ضیاء الحق حسامالدین بیا | ای صقال روح و سلطان الهدی | |||||
مثنوی را مسرح مشروح ده | صورت امثال او را روح ده | |||||
تا حروفش جمله عقل و جان شوند | سوی خلدستان جان پران شوند | |||||
هم به سعی تو ز ارواح آمدند | سوی دام حرف و مستحقن شدند | |||||
باد عمرت در جهان همچون خضر | جانفزا و دستگیر و مستمر | |||||
چون خضر و الیاس مانی در جهان | تا زمین گردد ز لطفت آسمان | |||||
گفتمی از لطف تو جزوی ز صد | گر نبودی طمطراق چشم بد | |||||
لیک از چشم بد زهراب دم | زخمهای روحفرسا خوردهام | |||||
جز به رمز ذکر حال دیگران | شرح حالت مینیارم در بیان | |||||
این بهانه هم ز دستان دلیست | که ازو پاهای دل اندر گلیست | |||||
صد دل و جان عاشق صانع شده | چشم بد یا گوش بد مانع شده | |||||
خود یکی بوطالب آن عم رسول | مینمودش شنعهی عربان مهول | |||||
که چه گویندم عرب کز طفل خود | او بگردانید دیدن معتمد | |||||
گفتش ای عم یک شهادت تو بگو | تا کنم با حق خصومت بهر تو | |||||
گفت لیکن فاش گردد ازسماع | کل سر جاوز الاثنین شاع | |||||
من بمانم در زبان این عرب | پش ایشان خوار گردم زین سبب | |||||
لیک گر بودیش لطف ما سبق | کی بدی این بددلی با جذب حق | |||||
الغیاث ای تو غیاث المستغیث | زین دو شاخهی اختیارات خبیث | |||||
من ز دستان و ز مکر دل چنان | مات گشتم که بماندم از فغان | |||||
من که باشم چرخ با صد کار و بار | زین کمین فریاد کرد از اختیار | |||||
که ای خداوند کریم و بردبار | ده امانم زین دو شاخهی اختیار | |||||
جذب یک راههی صراط المستقیم | به ز دو راه تردد ای کریم | |||||
زین دو ره گرچه همه مقصد توی | لیک خود جان کندن آمد این دوی | |||||
زین دو ره گرچه به جز تو عزم نیست | لیک هرگز رزم همچون بزم نیست | |||||
در نبی بشنو بیانش از خدا | آیت اشفقن ان یحملنها | |||||
این تردد هست در دل چون وغا | کین بود به یا که آن حال مرا | |||||
در تردد میزند بر همدگر | خوف و اومید بهی در کر و فر |