مثنوی معنوی/نوشتن آن غلام قصهی شکایت نقصان اجری سوی پادشاه
ظاهر
قصه کوته کن برای آن غلام | که سوی شه بر نوشتست او پیام | |||||
قصه پر جنگ و پر هستی و کین | میفرستد پیش شاه نازنین | |||||
کالبد نامهست اندر وی نگر | هست لایق شاه را آنگه ببر | |||||
گوشهای رو نامه را بگشا بخوان | بین که حرفش هست در خورد شهان | |||||
گر نباشد درخور آن را پاره کن | نامهی دیگر نویس و چاره کن | |||||
لیک فتح نامهی تن زپ مدان | ورنه هر کس سر دل دیدی عیان | |||||
نامه بگشادن چه دشوارست و صعب | کار مردانست نه طفلان کعب | |||||
جمله بر فهرست قانع گشتهایم | زانک در حرص و هوا آغشتهایم | |||||
باشد آن فهرست دامی عامه را | تا چنان دانند متن نامه را | |||||
باز کن سرنامه را گردن متاب | زین سخن والله اعلم بالصواب | |||||
هست آن عنوان چو اقرار زبان | متن نامهی سینه را کن امتحان | |||||
که موافق هست با اقرار تو | تا منافقوار نبود کار تو | |||||
چون جوالی بس گرانی میبری | زان نباید کم که در وی بنگری | |||||
که چه داری در جوال از تلخ و خوش | گر همی ارزد کشیدن را بکش | |||||
ورنه خالی کن جوالت را ز سنگ | باز خر خود را ازین بیگار و ننگ | |||||
در جوال آن کن که میباید کشید | سوی سلطانان و شاهان رشید |