مثنوی معنوی/نوبت جستن رسیدن به نصوح
ظاهر
جمله را جستیم پیش آی ای نصوح | گشت بیهوش آن زمان پرید روح | |||||
همچو دیوار شکسته در فتاد | هوش و عقلش رفت شد او چون جماد | |||||
چونک هوشش رفت از تن بیامان | سر او با حق بپیوست آن زمان | |||||
چون تهی گشت و وجود او نماند | باز جانش را خدا در پیش خواند | |||||
چون شکست آن کشتی او بیمراد | در کنار رحمت دریا فتاد | |||||
جان به حق پیوست چون بیهوش شد | موج رحمت آن زمان در جوش شد | |||||
چون که جانش وا رهید از ننگ تن | رفت شادان پیش اصل خویشتن | |||||
جان چو باز و تن مرورا کندهای | پای بسته پر شکسته بندهای | |||||
چونک هوشش رفت و پایش بر گشاد | میپرد آن باز سوی کیقباد | |||||
چونک دریاهای رحمت جوش کرد | سنگها هم آب حیوان نوش کرد | |||||
ذرهی لاغر شگرف و زفت شد | فرش خاکی اطلس و زربفت شد | |||||
مردهی صدساله بیرون شد ز گور | دیو ملعون شد به خوبی رشک حور | |||||
این همه روی زمین سرسبز شد | چوب خشک اشکوفه کرد و نغز شد | |||||
گرگ با بره حریف می شده | ناامیدان خوشرگ و خوش پی شده |