مثنوی معنوی/نواختن سلطان ایاز را
ظاهر
ای ایاز پر نیاز صدقکیش | صدق تو از بحر و از کوهست بیش | |||||
نه به وقت شهوتت باشد عثار | که رود عقل چو کوهت کاهوار | |||||
نه به وقت خشم و کینه صبرهات | سست گردد در قرار و در ثبات | |||||
مردی این مردیست نه ریش و ذکر | ورنه بودی شاه مردان کیر خر | |||||
حق کرا خواندست در قرآن رجال | کی بود این جسم را آنجا مجال | |||||
روح حیوان را چه قدرست ای پدر | آخر از بازار قصابان گذر | |||||
صد هزاران سر نهاده بر شکم | ارزشان از دنبه و از دم کم | |||||
روسپی باشد که از جولان کیر | عقل او موشی شود شهوت چو شیر |