مثنوی معنوی/مناجات ۱
ظاهر
ای دهندهی قوت و تمکین و ثبات | خلق را زین بیثباتی ده نجات | |||||
اندر آن کاری که ثابت بودنیست | قایمی ده نفس را که منثنیست | |||||
صبرشان بخش و کفهی میزان گران | وا رهانشان از فن صورتگران | |||||
وز حسودی بازشان خر ای کریم | تا نباشند از حسد دیو رجیم | |||||
در نعیم فانی مال و جسد | چون همیسوزند عامه از حسد | |||||
پادشاهان بین که لشکر میکشند | از حسد خویشان خود را میکشند | |||||
عاشقان لعبتان پر قذر | کرده قصد خون و جان همدگر | |||||
ویس و رامین خسرو و شیرین بخوان | که چه کردند از حسد آن ابلهان | |||||
که فنا شد عاشق و معشوق نیز | هم نه چیزند و هواشان هم نه چیز | |||||
پاک الهی که عدم بر هم زند | مر عدم را بر عدم عاشق کند | |||||
در دل نهدل حسدها سر کند | نیست را هست این چنین مضطر کند | |||||
این زنانی کز همه مشفقتراند | از حسد دو ضره خود را میخورند | |||||
تا که مردانی که خود سنگیندلند | از حسد تا در کدامین منزلند | |||||
گر نکردی شرع افسونی لطیف | بر دریدی هر کسی جسم حریف | |||||
شرع بهر دفع شر رایی زند | دیو را در شیشهی حجت کند | |||||
از گواه و از یمین و از نکول | تا به شیشه در رود دیو فضول | |||||
مثل میزانی که خشنودی دو ضد | جمع میآید یقین در هزل و جد | |||||
شرع چون کیله و ترازو دان یقین | که بدو خصمان رهند از جنگ و کین | |||||
گر ترازو نبود آن خصم از جدال | کی رهد از وهم حیف و احتیال | |||||
پس درین مردار زشت بیوفا | این همه رشکست و خصمست و جفا | |||||
پس در اقبال و دولت چون بود | چون شود جنی و انسی در حسد | |||||
آن شیاطین خود حسود کهنهاند | یک زمان از رهزنی خالی نهاند | |||||
وآن بنی آدم که عصیان کشتهاند | از حسودی نیز شیطان گشتهاند | |||||
از نبی برخوان که شیطانان انس | گشتهاند از مسخ حق با دیو جنس | |||||
دیو چون عاجز شود در افتتان | استعانت جوید او زین انسیان | |||||
که شما یارید با ما یاریی | جانب مایید جانب داریی | |||||
گر کسی را ره زنند اندر جهان | هر دو گون شیطان بر آید شادمان | |||||
ور کسی جان برد و شد در دین بلند | نوحه میدارند آن دو رشکمند | |||||
هر دو میخایند دندان حسد | بر کسی که داد ادیب او را خرد |