مثنوی معنوی/معنی ما شاء الله کان یعنی خواست
ظاهر
قول بنده ایش شاء الله کان | بهر آن نبود که تنبل کن در آن | |||||
بلک تحریضست بر اخلاص و جد | که در آن خدمت فزون شو مستعد | |||||
گر بگویند آنچ میخواهی تو راد | کار کار تست برحسب مراد | |||||
آنگهان تنبل کنی جایز بود | کانچ خواهی و آنچ گویی آن شود | |||||
چون بگویند ایش شاء الله کان | حکم حکم اوست مطلق جاودان | |||||
پس چرا صد مرده اندر ورد او | بر نگردی بندگانه گرد او | |||||
گر بگویند آنچ میخواهد وزیر | خواست آن اوست اندر دار و گیر | |||||
گرد او گردان شوی صد مرده زود | تا بریزد بر سرت احسان و جود | |||||
یا گریزی از وزیر و قصر او | این نباشد جست و جوی نصر او | |||||
بازگونه زین سخن کاهل شدی | منعکس ادراک و خاطر آمدی | |||||
امر امر آن فلان خواجهست هین | چیست یعنی با جز او کمتر نشین | |||||
گرد خواجه گرد چون امر آن اوست | کو کشد دشمن رهاند جان دوست | |||||
هرچه او خواهد همان یابی یقین | یاوه کم رو خدمت او برگزین | |||||
نی چو حاکم اوست گرد او مگرد | تا شوی نامه سیاه و روی زود | |||||
حق بود تاویل که آن گرمت کند | پر امید و چست و با شرمت کند | |||||
ور کند سستت حقیقت این بدان | هست تبدیل و نه تاویلست آن | |||||
این برای گرم کردن آمدست | تا بگیرد ناامیدان را دو دست | |||||
معنی قرآن ز قرآن پرس و بس | وز کسی که آتش زدست اندر هوس | |||||
پیش قرآن گشت قربانی و پست | تا که عین روح او قرآن شدست | |||||
روغنی کو شد فدای گل به کل | خواه روغن بوی کن خواهی تو گل |