مثنوی معنوی/مثل ۴
ظاهر
آن یکی میشد به ره سوی دکان | پیش ره را بسته دید او از زنان | |||||
پای او میسوخت از تعجیل و راه | بسته از جوق زنان همچو ماه | |||||
رو به یک زن کرد و گفت ای مستهان | هی چه بسیارید ای دخترچگان | |||||
رو بدو کرد آن زن و گفت ای امین | هیچ بسیاری ما منکر مبین | |||||
بین که با بسیاری ما بر بساط | تنگ میآید شما را انبساط | |||||
در لواطه میفتید از قحط زن | فاعل و مفعول رسوای زمن | |||||
تو مبین این واقعات روزگار | کز فلک میگردد اینجا ناگوار | |||||
تو مبین تحشیر روزی و معاش | تو مبین این قحط و خوف و ارتعاش | |||||
بین که با این جمله تلخیهای او | مردهی اویید و ناپروای او | |||||
رحمتی دان امتحان تلخ را | نقمتی دان ملک مرو و بلخ را | |||||
آن براهیم از تلف نگریخت و ماند | این براهیم از شرف بگریخت و راند | |||||
آن نسوزد وین بسوزد ای عجب | نعل معکوس است در راه طلب |