مثنوی معنوی/مثل شیطان بر در رحمان
ظاهر
حاش لله ایش شاء الله کان | حاکم آمد در مکان و لامکان | |||||
هیچ کس در ملک او بیامر او | در نیفزاید سر یک تای مو | |||||
ملک ملک اوست فرمان آن او | کمترین سگ بر در آن شیطان او | |||||
ترکمان را گر سگی باشد به در | بر درش بنهاده باشد رو و سر | |||||
کودکان خانه دمش میکشند | باشد اندر دست طفلان خوارمند | |||||
باز اگر بیگانهای معبر کند | حمله بر وی همچو شیر نر کند | |||||
که اشداء علی الکفار شد | با ولی گل با عدو چون خار شد | |||||
ز آب تتماجی که دادش ترکمان | آنچنان وافی شدست و پاسبان | |||||
پس سگ شیطان که حق هستش کند | اندرو صد فکرت و حیلت تند | |||||
آب روها را غذای او کند | تا برد او آب روی نیک و بد | |||||
این تتماجست آب روی عام | که سگ شیطان از آن یابد طعام | |||||
بر در خرگاه قدرت جان او | چون نباشد حکم را قربان بگو | |||||
گله گله از مرید و از مرید | چون سگ باسط ذراعی بالوصید | |||||
بر در کهف الوهیت چو سگ | ذره ذره امرجو بر جسته رگ | |||||
ای سگ دیو امتحان میکن که تا | چون درین ره مینهند این خلق پا | |||||
حمله میکن منع میکن مینگر | تا که باشد ماده اندر صدق و نر | |||||
پس اعوذ از بهر چه باشد چو سگ | گشته باشد از ترفع تیزتگ | |||||
این اعوذ آنست کای ترک خطا | بانگ بر زن بر سگت ره بر گشا | |||||
تا بیایم بر در خرگاه تو | حاجتی خواهم ز جود و جاه تو | |||||
چونک ترک از سطوت سگ عاجزست | این اعوذ و این فغان ناجایزست | |||||
ترک هم گوید اعوذ از سگ که من | هم ز سگ در ماندهام اندر وطن | |||||
تو نمییاری برین در آمدن | من نمیآرم ز در بیرون شدن | |||||
خاک اکنون بر سر ترک و قنق | که یکی سگ هر دو را بندد عنق | |||||
حاش لله ترک بانگی بر زند | سگ چه باشد شیر نر خون قی کند | |||||
ای که خود را شیر یزدان خواندهای | سالها شد با سگی در ماندهای | |||||
چون کند این سگ برای تو شکار | چون شکار سگ شدستی آشکار |