مثنوی معنوی/مثال دیگر هم درین معنی
ظاهر
هست بازیهای آن شیر علم | مخبری از بادهای مکتتم | |||||
گر نبودی جنبش آن بادها | شیر مرده کی بجستی در هوا | |||||
زان شناسی باد را گر آن صباست | یا دبورست این بیان آن خفاست | |||||
این بدن مانند آن شیر علم | فکر میجنباند او را دم به دم | |||||
فکر کان از مشرق آید آن صباست | وآنک از مغرب دبور با وباست | |||||
مشرق این باد فکرت دیگرست | مغرب این باد فکرت زان سرست | |||||
مه جمادست و بود شرقش جماد | جان جان جان بود شرق فاد | |||||
شرق خورشیدی که شد باطنفروز | قشر و عکس آن بود خورشید روز | |||||
زآنک چون مرده بود تن بیلهب | پیش او نه روز بنماید نه شب | |||||
ور نباشد آن چو این باشد تمام | بیشب و بی روز دارد انتظام | |||||
همچنانک چشم میبیند به خواب | بیمه و خورشید ماه و آفتاب | |||||
نوم ما چون شد اخ الموت ای فلان | زین برادر آن برادر را بدان | |||||
ور بگویندت که هست آن فرع این | مشنو آن را ای مقلد بییقین | |||||
میبیند خواب جانت وصف حال | که به بیداری نبینی بیست سال | |||||
در پی تعبیر آن تو عمرها | میدوی سوی شهان با دها | |||||
که بگو آن خواب را تعبیر چیست | فرع گفتن این چنین سر را سگیست | |||||
خواب عامست این و خود خواب خواص | باشد اصل اجتبا و اختصاص | |||||
پیل باید تا چو خسپد او ستان | خواب بیند خطهی هندوستان | |||||
خر نبیند هیچ هندستان به خواب | خر ز هندستان نکردست اغتراب | |||||
جان همچون پیل باید نیک زفت | تا به خواب او هند داند رفت تفت | |||||
ذکر هندستان کند پیل از طلب | پس مصور گردد آن ذکرش به شب | |||||
اذکروا الله کار هر اوباش نیست | ارجعی بر پای هر قلاش نیست | |||||
لیک تو آیس مشو هم پیل باش | ور نه پیلی در پی تبدیل باش | |||||
کیمیاسازان گردون را ببین | بشنو از میناگران هر دم طنین | |||||
نقشبندانند در جو فلک | کارسازانند بهر لی و لک | |||||
گر نبینی خلق مشکین جیب را | بنگر ای شبکور این آسیب را | |||||
هر دم آسیبست بر ادراک تو | نبت نو نو رسته بین از خاک تو | |||||
زین بد ابراهیم ادهم دیده خواب | بسط هندستان دل را بیحجاب | |||||
لاجرم زنجیرها را بر درید | مملکت بر هم زد و شد ناپدید | |||||
آن نشان دید هندستان بود | که جهد از خواب و دیوانه شود | |||||
میفشاند خاک بر تدبیرها | میدراند حلقهی زنجیرها | |||||
آنچنان که گفت پیغامبر ز نور | که نشانش آن بود اندر صدور | |||||
که تجافی آرد از دار الغرور | هم انابت آرد از دار السرور | |||||
بهر شرح این حدیث مصطفی | داستانی بشنو ای یار صفا |