مثنوی معنوی/مانستن بدرایی این وزیر دون در افساد مروت شاه به وزیر فرعون یعنی هامان در افساد قابلیت فرعون
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
چند آن فرعون میشد نرم و رام | چون شنیدی او ز موسی آن کلام | |||||
آن کلامی که بدادی سنگ شیر | از خوشی آن کلام بینظیر | |||||
چون بهامان که وزیرش بود او | مشورت کردی که کینش بود خو | |||||
پس بگفتی تا کنون بودی خدیو | بنده گردی ژندهپوشی را بریو | |||||
همچو سنگ منجنیقی آمدی | آن سخن بر شیشه خانهی او زدی | |||||
هر چه صد روز آن کلیم خوشخطاب | ساختی در یکدم او کردی خراب | |||||
عقل تو دستور و مغلوب هواست | در وجودت رهزن راه خداست | |||||
ناصحی ربانیی پندت دهد | آن سخن را او به فن طرحی نهد | |||||
کین نه بر جایست هین از جا مشو | نیست چندان با خود آ شیدا مشو | |||||
وای آن شه که وزیرش این بود | جای هر دو دوزخ پر کین بود | |||||
شاد آن شاهی که او را دستگیر | باشد اندر کار چون آصف وزیر | |||||
شاه عادل چون قرین او شود | نام آن نور علی نور این بود | |||||
چون سلیمان شاه و چون آصف وزیر | نور بر نورست و عنبر بر عبیر | |||||
شاه فرعون و چو هامانش وزیر | هر دو را نبود ز بدبختی گزیر | |||||
پس بود ظلمات بعضی فوق بعض | نه خرد یار و نه دولت روز عرض | |||||
من ندیدم جز شقاوت در لام | گر تو دیدستی رسان از من سلام | |||||
همچو جان باشد شه و صاحب چو عقل | عقل فاسد روح را آرد بنقل | |||||
آن فرشتهی عقل چون هاروت شد | سحرآموز دو صد طاغوت شد | |||||
عقل جزوی را وزیر خود مگیر | عقل کل را ساز ای سلطان وزیر | |||||
مر هوا را تو وزیر خود مساز | که برآید جان پاکت از نماز | |||||
کین هوا پر حرص و حالیبین بود | عقل را اندیشه یوم دین بود | |||||
عقل را دو دیده در پایان کار | بهر آن گل میکشد او رنج خار | |||||
که نفرساید نریزد در خزان | باد هر خرطوم اخشم دور از آن |