مثنوی معنوی/قصهی محبوس شدن آن آهوبچه
ظاهر
آهوی را کرد صیادی شکار | اندر آخر کردش آن بیزینهار | |||||
آخری را پر ز گاوان و خران | حبس آهو کرد چون استمگران | |||||
آهو از وحشت به هر سو میگریخت | او به پیش آن خران شب کاه ریخت | |||||
از مجاعت و اشتها هر گاو و خر | کاه را میخورد خوشتر از شکر | |||||
گاه آهو میرمید از سو به سو | گه ز دود و گرد که میتافت رو | |||||
هرکرا با ضد خود بگذاشتند | آن عقوبت را چو مرگ انگاشتند | |||||
تا سلیمان گفت که آن هدهد اگر | هجر را عذری نگوید معتبر | |||||
بکشمش یا خود دهم او را عذاب | یک عذاب سخت بیرون از حساب | |||||
هان کدامست آن عذاب این معتمد | در قفص بودن به غیر جنس خود | |||||
زین بدن اندر عذابی ای بشر | مرغ روحت بسته با جنسی دگر | |||||
روح بازست و طبایع زاغها | دارد از زاغان و چغدان داغها | |||||
او بمانده در میانشان زارزار | همچو بوبکری به شهر سبزوار |