مثنوی معنوی/قصهی قوم یونس علیهالسلام بیان و برهان آنست
ظاهر
قوم یونس را چو پیدا شد بلا | ابر پر آتش جدا شد از سما | |||||
برق میانداخت میسوزید سنگ | ابر میغرید رخ میریخت رنگ | |||||
جملگان بر بامها بودند شب | که پدید آمد ز بالا آن کرب | |||||
جملگان از بامها زیر آمدند | سر برهنه جانب صحرا شدند | |||||
مادران بچگان برون انداختند | تا همه ناله و نفیر افراختند | |||||
از نماز شام تا وقت سحر | خاک میکردند بر سر آن نفر | |||||
جملگی آوازها بگرفته شد | رحم آمد بر سر آن قوم لد | |||||
بعد نومیدی و آه ناشکفت | اندکاندک ابر وا گشتن گرفت | |||||
قصهی یونس درازست و عریض | وقت خاکست و حدیث مستفیض | |||||
چون تضرع را بر حق قدرهاست | وآن بها که آنجاست زاری را کجاست | |||||
هین امید اکنون میان را چست بند | خیز ای گرینده و دایم بخند | |||||
که برابر مینهد شاه مجید | اشک را در فضل با خون شهید |